سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به عمار پسر یاسر فرمود ، چون گفتگوى او را با مغیره پسر شعبه شنود . ] عمار او را واگذار ، چه او چیزى از دین بر نگرفته جز آنچه آدمى را به دنیا نزدیک کردن تواند ، و به عمد خود را به شبهه‏ها در افکنده تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند . [نهج البلاغه]
پرواز تا سقوط
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وداع

 می روم خسته و افسرده و زار
 سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

 

می برم،تا که در نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه

 

می برمش تا زتو دورش سازم
زتو،ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این ژش نکند یاد  وصال

 

ناله می لرزد،می رقصد اشک
اه،بگذار که بگریزم من
از تو،ای چشمه ی جوشان گناه
شاید ان به که بپرهیزم من

 

به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق امد و از شاخم چید
شعله اه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر لب ان لب نرسید

 

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم،خنده به لب،خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل.

خدا حافظ واسه همیشه

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ستاره ( دوشنبه 86/9/19 :: ساعت 12:47 عصر )

»» آرزوهای ویکتور هوگو

آرزوهای ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست، و برخی دوستدارکه دستکم یکی در میانشان بی‌تردید مورد اعتمادت باشد

و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد، که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد، تا که زیاده به خودت غرّه نشوی


و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سختوقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه ‌دارد


همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند چون این کارِ ساده‌ای است، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی

و امیدوام اگر جوان هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند

امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد چرا که به این طریقاحساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد و با روئیدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و برای اینکه سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مال من است، فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 12:27 عصر )

»» Award winning cartoons کاریکاتورهای زیبا

Modern Humanity

 

Drawing lines, trapping free birds

 

Poverty

 

 Environment



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 12:7 عصر )

»» ولفگانگ گوته




ولفگانگ گوته شاعر و نویسنده مشهور آلمانی

یوهان ولفگانگ فون گوته (Johann Wolfgang von Goethe)، شاعر، نویسنده، فیلسوف، دانشمند و سیاستمدارآلمانی در 28 آوگوست 1749 در شهر فرانکفورت (Frankfurt am Main) آلمان به دنیا آمد. او که از خود آثارهایی بی شمار نظیر شعر، رمان، مقاله های ادبی، نمایشنامه، تحقیق و نظریه های علمی و نقدهای اجتماعی-سیاسی به جای گذاشته است، امروزه نامش به عنوان اسطوره ای ادبی برای کشور آلمان یر سر زبان ها می آید. گوته را همچنین به عنوان بهترین نویسنده و رومان نویس قرون 18 و 19 میلادی محسوب می شناسند. آثاری نظیر مشت (Faust) و تیوری رنگ های (Theory of Colours) او، امروزه در اکثر ادبیات ملتهای گوناگون شناخته شده اند.

پدر گوته، یوهان کاسپر گوته، یکی از مشاورین و وزرای سلطنتی بود. او را یکی از موثرترین اشخاص در زندگی گوته می داند. در واقع او بود که فرزند خود، یوهان ولفگانگ را تشویق کرد تا از سن کم تحصیل را شروع کند و زود تر از موعد به مدرسه برود.

زندگی گوته
گوته جوان پس از پایان تحصیلات مدرسه ای به دانشگاه های لاپزیش (Leipzig) - بین سالهای 1765 و 1776 - و اشتراسبورگ (Strassburg) - بین سالهای 1768 و 1770 - رفت تا در آنجا به درس خواندن به پردازد. در سال 1772، گوته به داشنگاه وتزلار (Wetzlar) رفت تا دوره آموزشی رشته حقوق خود را در آنجا پایان دهد.

در سال 1775، او دعوتنامه ای از کارل آوگوست (Carl August) که والی شهر وایمار (Weimar) بود، دریافت کرد. پس از دریافت این دعوتنامه او به وایمار رفت و در آنجا شروع به زندگی کرد. در آنجا او مشاور و وزیر کارل آوگوست شد، که بدین صورت زندگی سیاسی او که کارنامه موفقی نیز داشت، رقم خورد.

در سال 1786 او به ایتالیا سفر کرد. او در رابطه با این سفر، فقط منشی خود را در جریان گذاشته بود. در رم وی با هنرمند و نقاش آلمانی، هاینریش تیشباین (Heinrich Tischbein) آشنا شد. چندی بعد گوته همراه تیشباین به ناپل سفر کردند. سفر گوته به ایتالیا دو سال به طول انجامید.

در سال 1795، ولفگانگ با شاعر معروف آلمانی فریدریش شیلر (Friedrich Schiller) آشنا شد. دوستی او تا وفات شیلر (1805) به طول انجامید.

در سال 1806 او با کریستیانه ولپیوس (Christiane Vulpius) ازدواج کرد. او پس از سال 1774، زندگی خود را وقف ادبیات و دانش کرد. در 22 مارچ 1832 او در شهر وایمار در گذشت.

آثار گوته
گوته بزرگترین آثارخود را قبل از اینکه به شهر وایمار برود شروع به نوشتن کرد. داستان تراژدی (G?tz von Berlichingen) که اولین اثری بود که او را مشهور کرد، در سال 1773 نوشته شد. رمان "سوگ قوچ جوان" (Die Leiden des jungen Werther) در سال 1774 نوشته و منتشر شد.

در وایمار و قبل از اینکه او با شیلر آشنا شود، وی آثاری چون اشعار "Hermann and Dorothea" و رمان "Roman Elegies" را نوشت. "Elective Affinities" و “Faust” نیز از سری کارهای او در سال 1805 - اواخر عمر شیلر - بودند.

از اشعار وی نیز می توان به "Prometheus" در سال 1773، "Der Erlk?nig" در سال 1780 و "Hermann und Dorothea" در سال 1790 اشاره کرد.

او همچنین گفته و بیاناتی دارد که در زیر چندی از آنها را می خوانید:

"تو باید یا نوکر باشی یا ارباب، یا چکش یا سندان"
"انسانها تا زمانی که سعی می کنند خطا هم می کنند"
"همه چیز ساده تر از آن چیزی است که تو فکر می کند، ور در عین حال پیچیده تر از آنی که تو تصور می کنی"
"دو چیز است که بچه ها می بایست از والدینشان به ارث برند: ریشه و بالا"


از دیگر آثار او می توان به موارد زیر اشاره کرد:

رمان ها
- Die Leiden des jungen Werther
- Wilhelm Meisters Lehrjahre
- Die Wahlverwandschaften
- Wilhelm Meisters Wanderjahre

نمایش های درام
- G?tz von Berlichingen
- Iphigenie auf Tauris
- Egmont
- Torquato Tasso
- Faust Part 1
- Faust Part 2

اشعار
- Prometheus
- Der Erlk?nig
- R?mische Elegien
- Reineke Fuchs
- Der Zauberlehrling
- Hermann und Dorothea

مقاله و رساله ها
- Versuch die Metamorphose der Pflanzen zu erkl?ren
- Zur Farbenlehre
- Aus meinem Leben
- Italienische Reise
www.parvaztasooghoot.parsiblg.cm

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 11:53 صبح )

»» محبوبم

 

محبوبم

 

به اسمان زندگیم می نگرم و تصویرگر تصویر زیبایت می شوم

اه ای همیشه.........همیشگی

بدان که تا ابد در خاطره ام  می مانی و در گوشه ی ذهنم برایت کلبه ای می سازم از عشق تا در ان ماًوا کنی

و هرگاه دل بی قرارم هوایت را کرد به کلبه ی عشق تو اید و با تو همراه شود

نمی دانی که خیالات ،سوهان گر روحم گشته

تنهایم بگذار ای وسعت غریب................

روح سرگردان من به کدامین سو خواهی رفت نمی دانم

راهت بی انتها و بی مقصد است این را بدان که جسم فتوت من تحمل این سرگردانی را ندارد

بگذار مرا به حال خویش و خود هرجا که می خواهی برو

نگو که چشم بی وفا شده و همراهی نمی کند بدان که تاب و توان ندارد

به کلبه ی سردو تاریک من بیا و جسم تکیدهام را بنگر...............

نوری سوسو می زند و جسم بی رمق من پروانه وار به دنبالش می رود بیچاره از ان که نمی دانم به دور چه شمعی نیمه سوز می چرخد و خویش را تباه می سازد

او نوری فراتر از شمعی نیمه سوز می خواهد تا روشن بماند و باز تنهاتر از همیشه سرود دلتنگی را می سرایم

که ای محبوبم

                

               به تو محتاجم من

 

                                  غم هجر تو عزیز مرا ویران کرد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ستاره ( سه شنبه 86/9/6 :: ساعت 3:4 عصر )

»» فال

                                                                                                                                           

فالنامه
برای دیدن فال خود ابتدا نیت کنید سپس بر روی یکی از دایره های موجود کلیک کنیدتا فال خود را مشاهده کنید














نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/9/5 :: ساعت 9:28 عصر )

»» حسرت

سلام من برگشتم با یه دنیا حسرت دوری از حرم - با کلی خاطره های فراموش ناشدنی
راستی تا حالا شده که کسی رو که مطمئنید که مشهد نیست کنار حرم ببینیدش ؟ ببخشید نمیدونم چطوری باید بگم اما فقط میخوام بگم که داداشم خیلی پاکی درسته که اون موقع تهران بودی اما من کنار حرم امام رضا دیدمت خود خودت بودی نه کسی شبیه تو و نه اینکه من اشتباه گرفتم  . داداشم خوش به حالت امام رضا خیلی دوستت داره .

تا آخرین لحظه باورم نمیشد که کجا هستم اما آخرین باری که رفتم حرم وقتی میخواستیم برگردیم تازه فهمیده بودم که کجا هستم فقط 1 ساعت و ربع ایستاده بودیم کنار سقا خونه و دست به سینه به گنبد طلاییش نگاه میکردیم
آآآآآآآآخ خ خ  که چقدر سخت بود باورم نمیشد که دارم ازش خداحافظی میکنم برای همتون دعا کردم لطفش حد نداره تمام حاجتامو به همین زودی گرفتم تازه یکی از حاجتامو همون وقتی گرفتم که کنار پنجره فولاد ایستاده بودم و با تلفن بهم خبر دادن که ..........   نمیدونید که چه حالی شدم باور نمیکردم که امام رضا انقدر به من لطف داشته باشه
برام دعا کنید که پیش امام رضا رو سفید بشم .
آقا جون خیلی دلم برات تنگ شده خیلی دلم هواتو کرده
فعلا یا حق
یا علی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/9/5 :: ساعت 3:34 عصر )

»» داستان شمع ها

 

یک نکته از این معنی

چهار شمع به ارامی در حال سوختن بودند. چنان سکوتی بر فضای اتاق حاکم بودکه صدای نجوای انها به گوش می رسد.

اولی گفت: (نام من صلح است،اما زمین صحنه ی کارزار و دنیا سرشار از خصم و غضب است و کسی قادر نیست مرا روشن نگه دارد.)

هنوز کلام او پایان نیافته بود که شعله صلح ناپدید شد.

شمع دوم گفت: (من ایمان و اعتقاد هستم. با ان که وجودمن ضروری است،ولی چندان دوام ندارم و توانی برای ماندن در وجودم نیست. در همین لحظه،با وزش نسیمی شعله ایمان نیز خاموش شد.)

شعله سوم با اندوه فراوان شروع به صحبت کرد:(من عشق هستم!مردم اهمیت وجود مرا درک نمی کنندو به راحتی از کنارم می گذرندانها حتی فراموش می کنندکه به نزدیکان خود عشق بورزندمن به تنهایی توان و قدرت روشن ماندن را ندارم.)

دیری نپایید که شعله های عشق هم خاموش شد. ناگهان دختر بچه ای وارد اتاق شد و با دیدن سه شمع خاموش چهره اش دگرگون شدو گفت:(پس چرا نمی سوزید.تصور می کردم تا انتها بسوزید و حالا حالاها دوام داشته باشید.)سپس شروع به گریستن کرد.شمع چهارم با دیدن اشک های دختر بچه گفت:(نترس،اسم من امید است مادامی که من روشنم ما می توانیم بقیه شمع ها را روشن کنیم.) چشمان دختر بچه برقی زد و شمع امید را برداشت و سه شمع خاموش را روشن کرد.

شعله های امید هرگز از زندگی ما محو نمی شود با امید است که ما می توانیم زندگی سرشار از صلح ایمان و عشق داشته باشیم.

                                            

                                              انسان به امید زنده است



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ستاره ( شنبه 86/9/3 :: ساعت 10:52 صبح )

»» هزار دست دعا

سلام به تمام کسانی که دلشون تنگه و هوای زیارت به سرشون زده
سلام امام رضا دارم میام زیارتت میخوام ایندفعه که میام پارچه گره نزنم به حرمت ایندفعه می خوام دلمو گره بزنم به حرمت .
دارم میام ضریحتو بغل بگیرم
آقا جونم میدونم هر کی از راه دور هم که بهت سلام بده سلامشو بی جواب نمی ذاری . تا حالا آقا جون خیلی منو شرمنده خودش کرده
خدایا ممنونم که باز داری منو راهی سفر عشق و معنویت میکنی سفری که آخرش میخوره به خود خود معشوق ای کاش بتونم مسافر خوبی باشم .
ممنونم خدا جون ممنونم که منو ناامید نکردی و از اینکه گذاشتی برمو از اونجا به آقا تبریک بگم خیلی خوشحالم از اینکه می تونم روبروی حرمش بایستم و بگم آقای غریبم تولدتون مبارک ...
و می خوام به امام رضا بگم آقا جون اینو با تمام وجود میگم ممنون از اینکه منه بی لیاقت رو طلبیدی تا باز نور گنبد قشنگت چشمای کور منو روشن کنه .
آقا جون دارم با دلی پر از امید راهی حرمت می شم با دلی شکسته و پر غصه میدونم که ناامید برم نمی گردونی
آقا جون می خوام بگم خیلی دوستت دارم گرچه این جمله نمی تونه تمام احساس منو بیان کنه ولی بی نهایت دوستت دارم .
آقا جون شاید پررویی باشه ولی منتظرم باش که آقا جون خیلی دلم پره و می خوام با یه دل سیر باهات حرف بزنم
آقا جون منتظرم می مونی‏؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( چهارشنبه 86/8/30 :: ساعت 2:58 عصر )

»» صداقت

من همان پروازم که اگر بال بگیرد تا اوج

میرسد عرش خدا

من همان لحظه ی بغضم که گلو

میشکند هر دم تکرار نفسهای مرا

 

من سزاوار صداقت با کمی اندیشه ام

 

من سزاوار صداقت با کمی اندیشه ام



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( سه شنبه 86/8/29 :: ساعت 10:25 صبح )

   1   2   3      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جاودانگی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 69352
» درباره من

پرواز تا سقوط
مدیر وبلاگ : احمد و سحر[131]
نویسندگان وبلاگ :
ستاره (@)[28]


احمد و سحر

» پیوندهای روزانه

رژیم های غذایی [43]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
پاییز 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب