تا حالا ننوشتم ..
سخت نیست برام اما نمی دونم چرا مجبور شدم ...شعر رو خیلی دوست دارم اما به هر حال ....باید نوشت آنچه که تقدر می کند.چون نا نوشته ها را به سر تیغ می برند.
چند وقتیه دل گرفته ای ..گفتم آبجی بی خیال ..ول کن به خدا عمر داره می گذره.گفت نه
گفتم به جان من بر نمی گرده .گفت نه..
نمیدونم شاید چون دل خوشم فکر می کنم همه باید دل خوش باشن.
اما آدما بد جونورین..یکیش خود من..به خدا
نمی زارم آبجی ازدواج کنه..یکی نیست بگه آخه به تو چه..
اینا که گوش نمی دن بزار به خود خدا بگم.
خدایا ...می دونم گوش میدی...
به جان خودش که عزیزترینه عاشقشم
خوشبختیشو می خوام ..به ولاه گیر کردم..نمی دونم چطور بهش بگم ..
خودش می گفت خوابام همه درسته خدا خدا میکردم تو خواب ببینه و دیگه لازم نباشه که.......
راستی دیشب خوابشو دیدم .تا صبح فکر نمی کردم خواب باشه.وای بهترین شب زندگیم بود.........
اما ای کاش هیچ وقت بیدار نمی شدم...
ادما بدن .......نه که همه...... اکثرا خودخواهن
مثل من
مثل پدرم
مثل پدر بزرگم
مثل جدم
یه وقت فکر نکنید ارثیه اینا رو همینجوری گفتم.
من غرورم رو دوست دارم
در این مورد از تزسه از دست دادن ..غرورم رو بهونه می کنم ..سلاحه خوبیه..........
...............نمی خوام با کسی شریک باشم.........