»» تو منو آتیش زدی
امشب دوست دارم عقده هامو سر یکی خالی کنم ,می خوام فریاد بزنم, ولی کسی نیست جز خودم, عقده هامو سر خودم خالی می کنم. آره ,درست شنیدی! سر خودم. امروز که توی آینه نگاه می کردم, باورت نمیشه چی دیدم! چند تا تار موی سپید! مگه من چند سالمه؟توی نوزده سالگی واقعا انصافه؟می دونم تقصیر هیچکس نیست غیر خودم, همش حساسیت های بیخود و الکی, سر یه موضوع ساده چند شبانه روز اشکم جاری یه ولی دست خودم نیست زود ناراحت میشم, زود به دل می گیرم ,زود عصبانی میشم, زودم پشیمون میشم. امشب داشتم آرزو می کردم چی میشد یه بار فقط یه بار بعد یه دلخوری تو پیش قدم بشی آخه منم دل دارم, چقدر پا بزارم روی دلم و خواسته هام؟ شده یه بار اینکارو بکنی خدا وکیلی؟نه نشده, من خوب یادمه, ولی اشکال ندار,ه همون یه ذره غروری هم که واسم مونده بود به باد فنا رفت. دیگه هیچی نیست که نگران باشی هیچی برام نمونده, نه غروری, نه اعتماد به نفسی, نه دلی, نه جسمی, هیچی. میخوای باور کن میخوای نکن.
یه روز یه دیوونه ای بود...خودشو آتیش زد و سوخت, خاکسترشم باد برد...من همون دیوونه ام و تو اون آتیشه, تو منو سوزوندی, اما من گله ای نکردم چون من یه دیوونه ی آتیش پرستم...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/8/18 :: ساعت 7:28 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جاودانگی[عناوین آرشیوشده]