»» چنین گفت زردتشت
زورق آنجا ایستاده است.از آن سوی چه بسا راهیست به « هیچ ِ» بزرگ!
اما کیست که بخواهد در این «چه بسا» پای گذارد؟
هیچیک از شما نمیخواهد در زورق مرگ پای بگذارد!
پس از چه رو میخواهید از جهان- خسته باشید!
از جهان خستهاید و با این وجود هنوز به زمین پشت نکردهاید!
شما را همیشه هوسمند به زمین یافتهام، حتّا عاشقِ از - زمین - خستگی ِخود،
فروآویختگی لبتان بی چیز نیست! یک هوسِ کوچکِ زمینی هنوز بر آن نشستهاست!
و در چشمانِتان- مگر اَبرَکی از یک لذتِ از یاد نرفتهی ِ زمینی شناور نیست؟
بر رویِ زمین نوآوریهایِ خوب فراوان است، برخی سودمند، برخی دلپسند:
زمین را به خاطرِ آنها دوست باید داشت.
و بر روی ِ آن نوآوریهایِ خوب چندان است که زمین به پستان ِزن میماند:
هم سودمند، هم دلپسند.
و اما، شما از - جهان- خستگان! شما کاهلان ِزمین! شما را تَرکه باید زد!
با ضربههایِ ترکه باید پاهای شما را دوباره جان داد!
زیرا شما اگر زمینگیر نیستید و واماندههایِ نگونبختی که زمین از ایشان خستهاست،
کاهلانِ روباه صفتاید یا گربههایِ لذت پرستِ شیرین کام ِآهستهرو.
و اگر نخواهید دیگر بار با نشاط بدوید، باید از این جا بروید!
طبیب درمان ناپذیران نباید بود؛ زرتشت چنین میآموزد.
پس شما باید از این جا بروید!
باری، پایان دادن بیشتر دلیری میطلبد تا آغاز کردن ِ بیتی تازه:
این را طبیبان و شاعران همه میدانند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/8/27 :: ساعت 2:6 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جاودانگی[عناوین آرشیوشده]
>> بازدید امروز:
96
>> بازدید دیروز:
6
>> مجموع بازدیدها:
70790