محبوبم
به اسمان زندگیم می نگرم و تصویرگر تصویر زیبایت می شوم
اه ای همیشه.........همیشگی
بدان که تا ابد در خاطره ام می مانی و در گوشه ی ذهنم برایت کلبه ای می سازم از عشق تا در ان ماًوا کنی
و هرگاه دل بی قرارم هوایت را کرد به کلبه ی عشق تو اید و با تو همراه شود
نمی دانی که خیالات ،سوهان گر روحم گشته
تنهایم بگذار ای وسعت غریب................
روح سرگردان من به کدامین سو خواهی رفت نمی دانم
راهت بی انتها و بی مقصد است این را بدان که جسم فتوت من تحمل این سرگردانی را ندارد
بگذار مرا به حال خویش و خود هرجا که می خواهی برو
نگو که چشم بی وفا شده و همراهی نمی کند بدان که تاب و توان ندارد
به کلبه ی سردو تاریک من بیا و جسم تکیدهام را بنگر...............
نوری سوسو می زند و جسم بی رمق من پروانه وار به دنبالش می رود بیچاره از ان که نمی دانم به دور چه شمعی نیمه سوز می چرخد و خویش را تباه می سازد
او نوری فراتر از شمعی نیمه سوز می خواهد تا روشن بماند و باز تنهاتر از همیشه سرود دلتنگی را می سرایم
که ای محبوبم
به تو محتاجم من
غم هجر تو عزیز مرا ویران کرد