ای کاش مراچشم تو مجنون سازد
عاشقان را تا تونخواهی عاشق نشوند . تا تونخواهی بیخود ومجنون نشوند.
اگر هم خم ها می جوشد .آتش آن را تو برافروخته ای
اگر جام های شراب وصالت لبریز است توسرشار کرده ای
اگر دلهای بندگان عاشقت می سوزد ازسوزعشق تو سوزند
ای پیشرو وپیشقدم درعاشقی ! ای خدای عشق !
می دانم سوزدل عاشقان ازسوز دل توهستی گرفته است
می دانم که توپیش ازعاشق پروری ، عاشق بوده ای
می دانم ای آفرید گار عشق !
توبسیار می بالی برخود، ازمشاهده زبخشش عشاقت ،ازبیقراری بیمارانت
می دانم تو بسرای دوستانت درد را بیشتر می پسندی که نه ! همان درعین سلامت آنهاست.
نمی دانم مرا نیز درقلب سرشار ازعشقت جایی هست ؟
نمی دانم بدیهای من اجازه می دهند که عاشق من باشی
ونمی دانم روزی میرسد که من ازطپش درون تو هستی جاویدان یابم
نمی دانم با عشق تو من نیز روزی عاشقت می شوم
دیوانه ات می شوم
نمی دانم ولی حاجتم و نیازم همین است.
ای صاحب نفس مطمئنه !