سلام!
من می خواهم امشب بدون مقدمه یا دست نوشته حرف بزنم این یه نوشته نیست یه دردو دل یا همون دل نوشته است.................
دنیای بدی شده وقتی تظاهر می کنیم خوبه ولی نیست وقتی هممون کوکی و ماشینی شدیم یاد یه حرف قدیمی افتادم تا می توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد................اما حالا بر عکس شده همه فکر میکنن دل شکستن یه تجربه است نه یه فاجعه..........وقتی میخواهیم به صبح سلام بدیم مغرور می شیم و منتظر می مونیم صبح به ما سلام بده.......وقتی بارون می یاد نگران بوم خونمون می شیم دیگه وقتی بارون میاد کوچه ها خلوت میشه.........
دیگه هیچکی منتظر شب یلدا نیست دیگه هیچکی موقع زمستون آدم برفی را برا خود آدم برفی درست نمیکنه.....دیگه همه حرف سهراب فراموشمون شده که میگفت زیر باران باید رفت دیگه حرف دکتر شریعتی که میگفت دوست داشتن برتر از عشق یادمون رفته میگیم عاشق شدیم اما به خودمون هم دروغ میگیم اون نه عشقه نه دوست داشتن یه حس تنهاییه یا شایدم نیاز ولی ما اسمشو می ذاریم عشق............دیگه هیچکی واسه خاطره هاش آهنگ نمی سازه آهنگ میسازه که پول درآره..................
حالا یه بهار بارونی ازتون میپرسه چرا دنیای آبی ما آدمهااین طوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟