سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مجلس های دانش عبادت است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
پرواز تا سقوط
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دوست داشتن

دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند ویک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی و به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل

هم مال تو نبوده



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/8/17 :: ساعت 10:46 صبح )

»» و این آغاز انسان بود...

بسم الله الرحمن الرحیم

و این آغاز انسان بود...

از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود. و مکافات این وسوسه هبوط بود.

فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.

انسان گفت: اما من به خود ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.

خدا فرمود: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد، زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و  از باطل، از خطا و صواب، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت وگرنه...

و فرشته ها همه گریستند. اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردد بود. و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.

انسان دست هایش را گشود و خدا به او اختیار داد.

خدا فرمود: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداشِ به گزیدن توست. عقل و دل هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را. و این آغاز زندگی انسان بود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/8/17 :: ساعت 10:32 صبح )

»» روزی که جهان تاصبح نخوابید....

در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیکها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش میشود. کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومترو 195 متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند. چقدر این استقامت زیبا بود. هر بیننده ای دلش میخواست که این اندازه استقامت وتوان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند.استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشویق کردند. رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دونده ها تلاش میکردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پایان را پاره کرد. استادیوم سراپا تشویق شد. فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد و دونده های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند. اسامی و زمان های به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و ... در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند. در طول مسابقه دوربین ها بارها نفراتی را نشان داد که دویدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر میرسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسوولین برگزاری میروند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکنند. اما...
بلند گوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را میکشند. دوربین های مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند. از روی شماره پیراهن او اسم او را می یابند



"جان استفن آکواری" است دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده، لنگ میزد و پایش بانداژ شده بود. 20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال این که از ادامه مسیر منصرف شود زیاد بود. نفس نفس میزد احساس درد در چهره اش نمایان بود لنگ لنگان و آرام می آمد ولی دست بردار نبود. چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را می گیرند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند ولی او با دست آنها را کنار می زند و به راه خود ادامه میدهد. داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتایج ترک نمی کند. جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه میدهد. خبرنگاران بخش های مختلف وارد استادیوم شده اند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود زیادتر میشود! جان استفن با دست های گره کرده و دندان های به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه میدهد او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد آیا او میتواند مسیر را به پایان برساند؟ خورشید در مکزیکوسیتی غروب میکند و هوا رو به تاریکی میرود.



بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک میشود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمیخیزد چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق میکنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت میکند و تمام استادیوم را فرامی گیرد نمیدانید چه غوغایی برپا میشود. 40 یا 50 متر بیشتر تا خط پایان نمانده او نفس زنان می ایستد و خم میشود و دستش را روی ساق پاهایش میگذارد، پلک هایش را فشار می دهد نفس میگیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت میکند. شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشود خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده اند وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند استادیوم اینقدر شور و هیجان نداشت. نزدیک و نزدیکتر میشود و از خط پایان میگذرد. خبرنگاران، به سوی او هجوم میبرند نور پی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده است انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد، می افتد.

آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حما سه جان، تا صبح نخوابید. جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه بود. او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانیان به ارزش جدیدی توجه کنند ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت. فردای مسابقه مشخص شد که جان ازهمان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده است

او در پاسخگویی به سوال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت:" برای شما قابل درک نیست!" و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد:" مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم."


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/8/17 :: ساعت 10:30 صبح )

»» تلاطم

تو جای تمام داشته ها و نداشته های منی

تو را می گویم ای پرستوی زیبا

به چشمانت قسم

آرزوی پرواز کورم کرد

لال ماندم وقتی دیدمت در اوج

نصیب من این است یا کمتر

خواستم پر بکشم

صورتکم پاره شد

بالهای کاغذی ام جان تو را ندارند

به خدا که رسیدی

سلام من را هم برسان

نامه ای می نویسم برای خواستن تو

آن را هم به دوزخ بینداز

آتش بگیرد مثال قلب من

 

احمد

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( چهارشنبه 86/8/16 :: ساعت 7:31 عصر )

»» وداع

نمی دانم چند سطر از دفتر زندگیم باقی مانده است . دلم میخواهد همین چند سطر باقیمانده هم نام تو را تکرار کنم . دلم میخواهد چند سطر باقیمانده را هم از تو بنویسم . داداش احمد دلم دستهای تو را می طلبد ... دلم تو را صدا می زند ... میدانم که فقط چند سطر دیگر خالی دارم  ... فقط چند سطر ... نام پاک تو که همیشه تجسم پاکی وجودت برایم بود را هر چند بار که بشود خواهم نوشت ... زمزمه خواهم کرد و با تو وداع خواهم کرد ... میدانی که دلم نمی خواهد به وداع فکر کنم ... دلم میخواست باشم تا تو هم باز برایم شعر بگویی ... از من بنویسی و از خوشتختی هایت اما چه کنم که رفتنی ام . دلم گرفته ... می دونم زوده که بگم شاید دیگه هرگز تو را نبینم . من تو را می بینم ؟ باورش برایم سخت است ولی حس می کنم سطر های آخر دفتر زندگیم دارد پر می شود و جای تو خالی خالی است 
نمی توانم بدون تو زمین را تحمل کنم ... دلم نتوانست .

هنوز وقتی اسمت را به زبان می آورم بغض دارم ... بغضی که شاید در آخرین سطر گشوده شود .
با من حرف میزنی ...هنوز اعتماد نکردی که بتوانم با تو وداع کنم ! نمی دانم وداع آخر را چگونه به جای بیاورم ... دلم هنوز به کعبه ی وجودت معتکف است .
داداشی میخوام بگم که دوستت دارم و با ایمان بزرگم به تو و با عشق بزرگم به همه ی وجودت با این دنیای هزار رنگ وداع خواهم کرد .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( چهارشنبه 86/8/16 :: ساعت 4:32 عصر )

»» حق با تو بود

گاهی خسته ای...

گاهی رو بعضی چیزها بد حساب می کنی...

گاهی ....ادعای با معرفتی می شنوی....

گاهی ....هر کی دلش می شکنه....حرف دلشو اول به تو می زنه...

گاهی تو اینقدر درد دیدی که خیلی حساس شدی...

گاهی چه راحت فراموش می کنی...

می دونی گاهی آدم ها لیاقت این را هم ندارن...که تو ذهنت موندنی باشن...

...

یادته گفتم...اون همون آدمه...

یادته گفتی...آدم ها ذاتشون تغییر نا پذیره...

اما من گوش نکردم....یادته گفتم اون خوب شده....

...می دونی تو گفتنی ها را گفتی....اما من گوش نکردم ...

....آخ...دلم شکست....حقیر شدم....

یادته...گفتی آدم ها تو شرایط متفاوت تغییر می کنن...

......دیدی...چی شد...

....دیدی که اومدم گفتم حق با تو بود....

آره داداش احمد با خودتم

میخوام بگم حق با تو بود ...

پس

 .......تکراره اشتباه جایز نیست............!!!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/8/14 :: ساعت 5:25 عصر )

»» تولد من

کسی می گوید ( آری )

به تولد من ، به زندگی ام ، به بودنم

ضعـفم ، ناتوانی ام ، مرگم

 

کسی می گوید ( آری )

به من

به تو ،

و از انتظار طولانی

شنیدن پـاسخ من

شنیدن پـاسخ تو

خسته نمی شود



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/8/12 :: ساعت 7:41 عصر )

»» در گستره ی افق

می خواهم آب شوم

در گستره ی افق

آنجا که دریا به آخر می رسد

و آسمان آغاز می شود

می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم

حس می کنم و می دانم

دست می سایم و می ترسم

باور می کنم و امیدوارم

که هیج چیز با آن به عناد برنخیزد

می خواهم آب شوم

در گستره ی افق

آنجا که دریا به آخر می رسد

و آسمان آغاز می شود



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/8/12 :: ساعت 7:37 عصر )

»» دنیا

...دلم می خواست: دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست: مردم در همه احوال با هم آشتی بودند...
مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند...
...چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است...
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است...
مگو "این آرزو خام است!"
مگو "روح بشر همواره سرگردان و ناکام است"
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛
وگر این آسمان در هم نمی ریزد؛
بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو
در اندازیم
به شادی: "گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم!"


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/8/12 :: ساعت 6:26 عصر )

»» تا حالا از خودت پرسیدی؟

به نام زیباترین زیبایی

اگه وقت داشته باشید میخوام یه کم حرف بزنم ، آره با تو
تا حالا شده فکر کنی هدف از خلقت و بودنت در اینجا چیه ؟ تو کی هستی ؟ اسمت چیه و چرا باید این اسم تو می بود نه کسی دیگه ؟
تا حالا شده فکر کنی که خدا وجود نداره !! البته این خدایی که همه میشناسن و تا براش سرت رو روی مهر نکوبی به هیچ کدوم از حرف هات گوش نمیده .
شده از خودت بپرسی خدا کیه یا چیه ؟
تا حالا شده از خودت بپرسی چرا وقتی به یه درخت یا گل زیبا نگاه میکنی از دیدنش لذتی بهت دست میده که آرومت میکنه ولی وقتی به یه دختر یا پسر نگاه میکنی ، هرچقدر هم زیبا باشه باز آرامش نداره و لذتش تشنه کننده و زود گذره ؟
میدونی خدا چیه
یه استاد بزرگی دارم که میگه :
وقتی که زیبایی بدل بشه به لذت و لذت بدل بشه به آرامش مساوی است با خدا .

من توی زندگیم به چند اصل مهم رسیدم که دوست دارم به شما بگم شاید خوشتون بیاد .

خدا = زیبایی ، بودن
زیبایی = هر چیزی که من رو یاد خدا بندازه .
زشتی = هر چیزی که زیبا نباشه .
شیطان = یک موجود قدرتمند که اصل و ریشه و هویت نداره .
لذت = درک زیبایی ها .
عشق = دیدن و لذت بردن از زیبایی ( زیبا دیدن).
عاشق = کسی که فقط زیبایی ها رو میبینه .

شیطان موجودیه که بیرون از موجود وجودیت نداره و این منم که به اون قدرت میدم یا ضعیفش میکنم .
فرض کن توی یه پارک هستی ، یه دختر و پسر جوون ( از همونهایی که هر روز می بینی) نشستن و همدیگه رو نوازش می کنن (مثلا) کنارشون هم یه درخت پر از شکوفه هست که دورش پروانه ها پر میزنن .
به کدومشون نگاه میکنی ؟؟؟ اگه به اون دوتا نگاه کنی شاید لذتی ببری اگه بیشتر نگاه کنی نگاه کنی شاید دوست داشته باشی جای اونها باشی ولی بدون که اون لذت گذراست و تشنه تر میشی ( این همون شیطانه ) ولی اگه به اون درخت با اون همه شکوفه نگاه کنی لذتی میبری که شاید تا چند روز تصویر اون درخت توی ذهنت تکرار بشه ( اون یعنی خدا).
خداوند یعنی لذت ، آرامش و زیبایی هرجا در کاری یا حسی یکی از اینا نبود اون شیطانه .
میتونی با نگاه کردن به اون درخت به دام اون شیطان نیفتی .

هی به خودت نگاه کن کدوم طرفی هستی زیبا یا زشت .

هرگز خودت رو با شیطان درگیر نکن چون  خود همین توجه کردن به شیطان و درگیر شدن باهاش بهش قدرت میده بلکه با زیبایی ها باهاش مبارزه کن .
شیطان هرگز زیبا نیست .
 
میدونی هدف ما از خلقت چیه ؟
ما آفریده شده ایم که لذت ببریم که عاشق باشیم ( البته لذت و عشق به همون معنی که بالا گفتم ) .

تا حالا خودتو تنها احساس کردی .
اینی که میگم امتحان کن ، زیاد سخت نیست .
وقتی که توی یه مهمانی شلوغ و پر زرق و برق هستی وقتی که همه به اوج شور و هیجانشون رسیدن تو خودتو یه کناری تنها گیر بیار ، بعد از دور به جمع نگاه کن چه احساسی داری ؟
اونجا تازه میفهمی هیچکی با تو نیست حتی اگه برادر یا خواهر دوقلوت اونجا باشه اونقدر سرش گرم مهمونیه که به یاد تو نیست .
حالا توی زندگی هم همینطور . ببین اگه توی زندگی به مشکلی برخورد کنی تا یه جایی باهات هستن یه جایی میرسه که هیچکی پیشت نمی مونه جز یکی .یکی که همه جا باهاته ولی تو همه جا باهاش نیستی ، همیشه دوستت داره ولی تو خیلی جاها حتی یادت نیست که همچین دوستی داری که بخوای دوستش داشته باشی .
هر کاری میکنه برای زیبا تر شدن توئه برای اینکه عاشقش بشی و قراری رو که قبل از تولدت بهش دادی یادت بیاد ولی تو هر کاری میکنی بیشتر برای لذتهای شخصی یا بد تر از اون ،برای اطرافیانته ولی ...

همیشه اینو یادت باشه که خدا توی تنهایی هات خودشو بهت نشون میده و تو فقط تو تنهایی میتونی به خدا برسی .

من هیچوقت خدایی رو که مخلوقش رو با یه تیکه مهر بشناسه قبول ندارم یا ...
چهارچوبهایی رو که از خدا و جهان توی ذهنت هست بشکن .
من نمازم رو میخونم چون احساس میکنم یه عبادته و این شیطانه که میگه نخون و برای احترام به رسول خدا میخونم .
ولی خدا همون کسیه که خلقت کرده و تمام طول زندگیت نگاهت کرده ، چقدر گناه کردی هر گناهی که انجام میدادی اون نگاهت میکرده و همش بهت میگفته نکن ، برگرد ولی ..
خلاصه خدا اونقدر صبر داره و اونقدر دوستت داره که در فهمت نمیگنجه ، فقط اونه که میتونی باهاش خیلی راحت حرف دلتو بزنی .تنها کسیه که بهترین چیزای زندگیت رو بهت داده و خواهد داد .
اگه از من بپرسن بهترین دوستت کیه میگم خدا ، چون همیشه باهامه همیشه هوامو داره و همیشه به حرفهام گوش میده ، موبایلش همیشه روشنه و همیشه آنلاینه بهترین اتفاق های زندگیم رو اون برام فرستاده ( تازه بعضی وقتا مسیج های توپی میفرسته که نگوووو) .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( چهارشنبه 86/8/9 :: ساعت 1:38 عصر )

<      1   2   3      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جاودانگی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 17
>> بازدید دیروز: 6
>> مجموع بازدیدها: 70711
» درباره من

پرواز تا سقوط
مدیر وبلاگ : احمد و سحر[131]
نویسندگان وبلاگ :
ستاره (@)[28]


احمد و سحر

» پیوندهای روزانه

رژیم های غذایی [43]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
پاییز 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب