دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند ویک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی و به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل
هم مال تو نبوده
بسم الله الرحمن الرحیم
و این آغاز انسان بود...
از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود. و مکافات این وسوسه هبوط بود.
فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.
انسان گفت: اما من به خود ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.
خدا فرمود: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد، زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و از باطل، از خطا و صواب، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت وگرنه...
و فرشته ها همه گریستند. اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردد بود. و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.
انسان دست هایش را گشود و خدا به او اختیار داد.
خدا فرمود: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداشِ به گزیدن توست. عقل و دل هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را. و این آغاز زندگی انسان بود.
تو جای تمام داشته ها و نداشته های منی
تو را می گویم ای پرستوی زیبا
به چشمانت قسم
آرزوی پرواز کورم کرد
لال ماندم وقتی دیدمت در اوج
نصیب من این است یا کمتر
خواستم پر بکشم
صورتکم پاره شد
بالهای کاغذی ام جان تو را ندارند
به خدا که رسیدی
سلام من را هم برسان
نامه ای می نویسم برای خواستن تو
آن را هم به دوزخ بینداز
آتش بگیرد مثال قلب من
احمد
نمی دانم چند سطر از دفتر زندگیم باقی مانده است . دلم میخواهد همین چند سطر باقیمانده هم نام تو را تکرار کنم . دلم میخواهد چند سطر باقیمانده را هم از تو بنویسم . داداش احمد دلم دستهای تو را می طلبد ... دلم تو را صدا می زند ... میدانم که فقط چند سطر دیگر خالی دارم ... فقط چند سطر ... نام پاک تو که همیشه تجسم پاکی وجودت برایم بود را هر چند بار که بشود خواهم نوشت ... زمزمه خواهم کرد و با تو وداع خواهم کرد ... میدانی که دلم نمی خواهد به وداع فکر کنم ... دلم میخواست باشم تا تو هم باز برایم شعر بگویی ... از من بنویسی و از خوشتختی هایت اما چه کنم که رفتنی ام . دلم گرفته ... می دونم زوده که بگم شاید دیگه هرگز تو را نبینم . من تو را می بینم ؟ باورش برایم سخت است ولی حس می کنم سطر های آخر دفتر زندگیم دارد پر می شود و جای تو خالی خالی است
نمی توانم بدون تو زمین را تحمل کنم ... دلم نتوانست .
هنوز وقتی اسمت را به زبان می آورم بغض دارم ... بغضی که شاید در آخرین سطر گشوده شود .
با من حرف میزنی ...هنوز اعتماد نکردی که بتوانم با تو وداع کنم ! نمی دانم وداع آخر را چگونه به جای بیاورم ... دلم هنوز به کعبه ی وجودت معتکف است .
داداشی میخوام بگم که دوستت دارم و با ایمان بزرگم به تو و با عشق بزرگم به همه ی وجودت با این دنیای هزار رنگ وداع خواهم کرد .
گاهی خسته ای...
گاهی رو بعضی چیزها بد حساب می کنی...
گاهی ....ادعای با معرفتی می شنوی....
گاهی ....هر کی دلش می شکنه....حرف دلشو اول به تو می زنه...
گاهی تو اینقدر درد دیدی که خیلی حساس شدی...
گاهی چه راحت فراموش می کنی...
می دونی گاهی آدم ها لیاقت این را هم ندارن...که تو ذهنت موندنی باشن...
...
یادته گفتم...اون همون آدمه...
یادته گفتی...آدم ها ذاتشون تغییر نا پذیره...
اما من گوش نکردم....یادته گفتم اون خوب شده....
...می دونی تو گفتنی ها را گفتی....اما من گوش نکردم ...
....آخ...دلم شکست....حقیر شدم....
یادته...گفتی آدم ها تو شرایط متفاوت تغییر می کنن...
......دیدی...چی شد...
....دیدی که اومدم گفتم حق با تو بود....
آره داداش احمد با خودتم
میخوام بگم حق با تو بود ...
پس
.......تکراره اشتباه جایز نیست............!!!
کسی می گوید ( آری )
به تولد من ، به زندگی ام ، به بودنم
ضعـفم ، ناتوانی ام ، مرگم
کسی می گوید ( آری )
به من
به تو ،
و از انتظار طولانی
شنیدن پـاسخ من
شنیدن پـاسخ تو
خسته نمی شود
می خواهم آب شوم
در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
حس می کنم و می دانم
دست می سایم و می ترسم
باور می کنم و امیدوارم
که هیج چیز با آن به عناد برنخیزد
می خواهم آب شوم
در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
اگه وقت داشته باشید میخوام یه کم حرف بزنم ، آره با تو
تا حالا شده فکر کنی هدف از خلقت و بودنت در اینجا چیه ؟ تو کی هستی ؟ اسمت چیه و چرا باید این اسم تو می بود نه کسی دیگه ؟
تا حالا شده فکر کنی که خدا وجود نداره !! البته این خدایی که همه میشناسن و تا براش سرت رو روی مهر نکوبی به هیچ کدوم از حرف هات گوش نمیده .
شده از خودت بپرسی خدا کیه یا چیه ؟
تا حالا شده از خودت بپرسی چرا وقتی به یه درخت یا گل زیبا نگاه میکنی از دیدنش لذتی بهت دست میده که آرومت میکنه ولی وقتی به یه دختر یا پسر نگاه میکنی ، هرچقدر هم زیبا باشه باز آرامش نداره و لذتش تشنه کننده و زود گذره ؟
میدونی خدا چیه
یه استاد بزرگی دارم که میگه :
وقتی که زیبایی بدل بشه به لذت و لذت بدل بشه به آرامش مساوی است با خدا .
من توی زندگیم به چند اصل مهم رسیدم که دوست دارم به شما بگم شاید خوشتون بیاد .
خدا = زیبایی ، بودن
زیبایی = هر چیزی که من رو یاد خدا بندازه .
زشتی = هر چیزی که زیبا نباشه .
شیطان = یک موجود قدرتمند که اصل و ریشه و هویت نداره .
لذت = درک زیبایی ها .
عشق = دیدن و لذت بردن از زیبایی ( زیبا دیدن).
عاشق = کسی که فقط زیبایی ها رو میبینه .
شیطان موجودیه که بیرون از موجود وجودیت نداره و این منم که به اون قدرت میدم یا ضعیفش میکنم .
فرض کن توی یه پارک هستی ، یه دختر و پسر جوون ( از همونهایی که هر روز می بینی) نشستن و همدیگه رو نوازش می کنن (مثلا) کنارشون هم یه درخت پر از شکوفه هست که دورش پروانه ها پر میزنن .
به کدومشون نگاه میکنی ؟؟؟ اگه به اون دوتا نگاه کنی شاید لذتی ببری اگه بیشتر نگاه کنی نگاه کنی شاید دوست داشته باشی جای اونها باشی ولی بدون که اون لذت گذراست و تشنه تر میشی ( این همون شیطانه ) ولی اگه به اون درخت با اون همه شکوفه نگاه کنی لذتی میبری که شاید تا چند روز تصویر اون درخت توی ذهنت تکرار بشه ( اون یعنی خدا).
خداوند یعنی لذت ، آرامش و زیبایی هرجا در کاری یا حسی یکی از اینا نبود اون شیطانه .
میتونی با نگاه کردن به اون درخت به دام اون شیطان نیفتی .
هی به خودت نگاه کن کدوم طرفی هستی زیبا یا زشت .
هرگز خودت رو با شیطان درگیر نکن چون خود همین توجه کردن به شیطان و درگیر شدن باهاش بهش قدرت میده بلکه با زیبایی ها باهاش مبارزه کن .
شیطان هرگز زیبا نیست .
میدونی هدف ما از خلقت چیه ؟
ما آفریده شده ایم که لذت ببریم که عاشق باشیم ( البته لذت و عشق به همون معنی که بالا گفتم ) .
تا حالا خودتو تنها احساس کردی .
اینی که میگم امتحان کن ، زیاد سخت نیست .
وقتی که توی یه مهمانی شلوغ و پر زرق و برق هستی وقتی که همه به اوج شور و هیجانشون رسیدن تو خودتو یه کناری تنها گیر بیار ، بعد از دور به جمع نگاه کن چه احساسی داری ؟
اونجا تازه میفهمی هیچکی با تو نیست حتی اگه برادر یا خواهر دوقلوت اونجا باشه اونقدر سرش گرم مهمونیه که به یاد تو نیست .
حالا توی زندگی هم همینطور . ببین اگه توی زندگی به مشکلی برخورد کنی تا یه جایی باهات هستن یه جایی میرسه که هیچکی پیشت نمی مونه جز یکی .یکی که همه جا باهاته ولی تو همه جا باهاش نیستی ، همیشه دوستت داره ولی تو خیلی جاها حتی یادت نیست که همچین دوستی داری که بخوای دوستش داشته باشی .
هر کاری میکنه برای زیبا تر شدن توئه برای اینکه عاشقش بشی و قراری رو که قبل از تولدت بهش دادی یادت بیاد ولی تو هر کاری میکنی بیشتر برای لذتهای شخصی یا بد تر از اون ،برای اطرافیانته ولی ...
همیشه اینو یادت باشه که خدا توی تنهایی هات خودشو بهت نشون میده و تو فقط تو تنهایی میتونی به خدا برسی .
من هیچوقت خدایی رو که مخلوقش رو با یه تیکه مهر بشناسه قبول ندارم یا ...
چهارچوبهایی رو که از خدا و جهان توی ذهنت هست بشکن .
من نمازم رو میخونم چون احساس میکنم یه عبادته و این شیطانه که میگه نخون و برای احترام به رسول خدا میخونم .
ولی خدا همون کسیه که خلقت کرده و تمام طول زندگیت نگاهت کرده ، چقدر گناه کردی هر گناهی که انجام میدادی اون نگاهت میکرده و همش بهت میگفته نکن ، برگرد ولی ..
خلاصه خدا اونقدر صبر داره و اونقدر دوستت داره که در فهمت نمیگنجه ، فقط اونه که میتونی باهاش خیلی راحت حرف دلتو بزنی .تنها کسیه که بهترین چیزای زندگیت رو بهت داده و خواهد داد .
اگه از من بپرسن بهترین دوستت کیه میگم خدا ، چون همیشه باهامه همیشه هوامو داره و همیشه به حرفهام گوش میده ، موبایلش همیشه روشنه و همیشه آنلاینه بهترین اتفاق های زندگیم رو اون برام فرستاده ( تازه بعضی وقتا مسیج های توپی میفرسته که نگوووو) .