بر پایی ماه مبارک رمضان در آمریکا
رمضان اسمى از اسماء الهى مىباشد و نبایستبه تنهائى ذکر کرد مثلا بگوئیم، رمضان آمد یا رفت، بلکه باید گفت ماه رمضان آمد، یعنى ماه را باید به اسم اضافه نمود، در این رابطه به سخنان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) گوش فرا مىدهیم.
هشام بن سالم نقل روایت مىنماید و مىگوید: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (علیهما السلام) بودیم، پس سخن از رمضان به میان آوردیم.
فقال علیه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فان رمضان اسم من اسماء الله عز و جل لا یجیى و لا یذهب و انما یجیىء و یذهب الزائل و لکن قولوا شهر رمضان فالشهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل فیه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عیدا و کقوله تعالى فى عیسى بن مریم (علیهما السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائیل. (1)
امام علیه السلام فرمود: نگوئید این است رمضان، و نگوئید رمضان رفت و یا آمد، زیرا رمضان نامى از اسماء الله است که نمىرود و نمىآید که شىء زائل و نابود شدنى مىرود و مىآید، بلکه بگوئید ماه رمضان، پس ماه را اضافه کنید در تلفظ به اسم، که اسم اسم الله مىباشد، و ماه رمضان ماهى است، که قرآن در او نازل شده است، و خداوند آن را مثل و عید قرار داده است همچنانکه پروردگار بزرگ عیسى بن مریم (سلام الله علیهما) را براى بنى اسرائیل مثل قرار داده است، و از حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) روایتشده که حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لکن قولوا شهر رمضان فانکم لا تدرون ما رمضان» (2) شما به راستى نمىدانید که رمضان چیست (و چه فضائلى در او نهفته است).
رمضان از مصدر «رمض» به معناى شدت گرما، و تابش آفتاب بر رمل... معنا شده است، انتخاب چنین واژهاى براستى از دقت نظر و لطافتخاصى برخوردار است. چرا که سخن از گداخته شدن است، و شاید به تعبیرى دگرگون شدن در زیر آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش،زیرا که رمضان ماه تحمل شدائد و عطش مىباشد، عطشى ناشى از آفتاب سوزان یا گرماى شدید روزهاى طولانى تابستان.
و عطش دیگر حاصل از نفس سرکشى که پیوسته مىگدازد، و سوزشش براستى جبران ناپذیر است.
در مقایسه این دو سوزش، دقیقا رابطه عکس برقرار است، بدین مفهوم که نفس سرکش با چشیدن آب تشنهتر مى گردد، وهرگز به یک جرعه بسنده نمىکند، و پیوسته آدمى را در تلاش خستگى ناپذیر جهت ارضاى تمایلات خود وا مىدارد. و در همین رابطه است که مولوى با لطافت هرچه تمامتر این تشبیه والا را به کار مىگیرد و مىگوید:
آب کم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست تا سقا هم ربهم آید جواب تشنه باش الله اعلم بالصواب زین طلب بنده به کوى حق رسید درد مریم را به خرما بن کشید
اما از سوى دیگر، عطش ناشى از آفتاب سوزان سیرى پذیر است، و قانع کننده.
«(1) الحمد لله الذى هدانا لحمده، و جعلنا من اهله لنکون لاحسانه من الشاکرین و لیجزینا على ذلک جزاء المحسنین (2) و الحمد لله الذى حبانا بدینه، و اختصنا بملته، و سبلنا فى سبل احسانه لنسلکها بمنه الى رضوانه حمدا یتقبله منا و یرضى به عنا (3) و الحمد لله الذى جعل من تلک السبل شهره شهر رمضان، شهر الصیام، و شهر الاسلام، و شهر الطهور، و شهر التمحیص و شهر القیام الذى انزل فیه القرآن، هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان».
سپاس خدائى را سزاست، که ما را براى سپاسگزارى خود راهنمائى نمود، و از سپاسگزاران قرار داد، تا براى احسان و نیکیش از شکرگزاران باشیم، و ما را بر آن سپاسگزارى پاداش نیکوکاران دهد، و سپاس خدائى را سزاست که دین خود را به ما عطا نمود، و ما را جزو ملتخویش(اسلام) اختصاص داد، و در راههاى احسان و نیکیش رهنمون کرد،تا به وسیله نعمتش در آن راهها رفته و به سوى رضا و خوشنودیش دستیابیم، سپاسى که آن را از ما بپذیرد، و به وسیله آن از ما خوشنود گردد.
و سپاس خدائى را سزاست که ماه خود رمضان را، ماه صیام و روزه، و ماه اسلام، و ماه تزکیه، و ماه تصفیه و پاک کردن (از گناهان)، و ماه قیام و ایستادن (براى نماز در شبها یا به پا خاستن در احیاى اسلام و جهاد در راه خدا) را یکى از آن راههاى احسان قرار داد، آن چنان ماهى که قرآن در آن فرو فرستاده شد، در حالى که براى مردم راهنما (ى از گمراهى) و نشانههاى آشکار رهبرى، و جدا کننده میان حق و باطل است.
«(4) فابان فضیلته على سائر الشهور بما جعل له من الحرمات الموفورة، و الفضائل المشهورة، فحرم فیه ما احل فى غیره اعظاما، و حجر فیه المطاعم و المشارب اکراما و جعل له وقتا بینا لا یجیز - جل و عز - ان یقدم قبله، و لا یقبل ان یؤخر عنه (5) ثم فضل لیلة واحدة من لیالیه على لیالى الف شهر و سماها لیلة القدر تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر سلام، دائم البرکة الى طلوع الفجر على من یشاء من عباده بما احکم من قضائه».
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری
من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری
امام سجاد(علیه السلام)
زندگی
زندگی چیست به راستی زندگی چیست؟
از کی بپرسم زندگی چیست؟
از هر کی میپرسم زندگی چیه هر کی یه چیزی جواب میده یکی میگه زندگی فقط دردسره یه نفر میگه زندگی یعنی زجر و بدبختی یکی دیگه میگه برو بابابیکاری چمیدونم زندگی چیه؟ یه بچه میگه زندگی یعنی آبنبات چوبی یه دوچرخه ،یه نوجوان میگه خیلی وحشتناکه دلم میخواد بمیرم، دیگران میگن چون تو سن بلوغه. از یه جوون بپرسی زندگی چیه میگه تیپ اسپرت موی فشن یه رفیق توپ که هم بریم پارتی ، صفا ، عشق که هر چی غمه از یادت بره
خلاصه میریو از یک ادم ۴۰-۵۰ ساله میپرسی میگه ما که مومونو برا همین سفید کردیم . کم کم نا امید میشی میری پیش یه آدم خیلی مسن از اون میپرسی و اون با چشمهای پر اشک نگات میکنه و میگه:
زندگی خیلی عجیبه بعد از این همه سال فهمیدم بعداز عمری که زندگی می کنم زندگی نکردم
دیگه کسی نمونده بود من بودم و خودم حالا باید از خودم می پرسیدم زندگی چیه؟
واقعا زندگی چیه؟!.....
نا کجا
منو ببر به نا کجا
به اون دیار عاشقا
به اون گلای قاصدک
که جون می دن به ادما
منو ببر به سوی دل
دلی پراز مهرو صفا
به هر جا که کاشکی می شد
اونجا بشه مال ماها
منو ببر به شادیا
به پیش اون قناریا
به پیش اون دلایی که
عاشق و مستن با خدا
منو ببر به اون بالا
اونجا که از شوق دعا
رنگ خدا رو میبینن
ساده و پاک و بی ریا
تولدت مبارک
26/6/1367
سحر جان تولدت مبارک
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .
وعدهاى دادهاى و راهى دریا شدهاى
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى
آب از هیبت عباسى تو مىلرزد
بى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاى
بى سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاند
یا خجالت زدهاى وه که چه زیبا شدهاى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهاى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
توئى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاى
سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
کمى هم فکر خودت باش ببین تا شدهاى
ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شدهاى
مادرت آمده یا مادر من آمده است
با چنین حال به پاى چه کسى پا شدهاى
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شدهاى
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد . می بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا که از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند تصویر می کرد .کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانیش را پیدا کند .
روزی در یک مراسم همسرایی تصویر کامل مسیح را در چهره ی یکی از آن جوانان همسرا یافت . جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت .
سه سال گذشت . تابلو شام آخر تقریبا تمام شده بود . اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود . کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند .
نقاش پس از روزها جستجو جوان شکسته و ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت . به زحمت از دستیارش خواست او را تا کلیسا بیاورند چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت .
گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند . دستیاران سر پا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی - گناه و خود پرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند نسخه برداری کرد . وقتی کارش تمام شد . گدا که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت : (( من این تابلو را قبلا دیده ام . )) داوینچی با تعجب پرسید : ((کی ؟ ))
_ سه سال قبل پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم . موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم و زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره ی عیسی شوم !!!!!