سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، میراثی سودمند است . [امام علی علیه السلام]
پرواز تا سقوط
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شب ها ... وقتی ماه می تابد..من وضو می گیرم

شب ها

وقتی ماه می تابد

من وضو می گیرم

و بهترین واژه هام را برمی دارم

و می روم

بر مرتفع ترین ساختمان شهر.

 

شب ها

وقتی ماه می تابد

من توی دفتر مشق ام

تمرین عشق می کنم

و،

هزار بار می نویسم

                       سوسن ماه است.

 

نگاه کنید!

پیراهن اش بوی یاس می دهد

و دست های من

که آستین های او را بوییده اند.

 

شب ها وقتی ماه می تابد

من روح ام را برمی دارم

و، 

سفر می کنم به دورها

مثل کرگدنی تنها

از معبر اندوه تا متن کودکی

                              تا ملکوت سوسن

و بعد

در بارگاه سوسن ـ این بقایای عشق خداوند ـ

و در حضور معنویت پیراهن اش

روح ام را

                آتش می زنم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/6/19 :: ساعت 2:30 عصر )

»» سیمای رهبری

-علم به قانون
- عدالت



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/6/19 :: ساعت 2:24 عصر )

»» یک رهبر خوب ........

صفتهای بایسته یک رهبر:

 1- شخصیت، 2- جاذبه، 3- تعهد، 4- ارتباط، 5- لیاقت، 6- شجاعت، 7- قدرت تشخیص، 8- تمرکز، 9- بزرگواری، 10- ابتکار،

 11- گوش دادن، 12- شور و شوق، 13- نگرش مثبت، 14- مشکل گشایی، 15- روابط، 16- مسؤولیت، 17- امنیت خاطر،

 18- تسلط بر نفس، 19- خدمتگزاری، 20- بیاموزید، 21- آینده بینی و قوه تشخیص

 

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»

رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

  در حوزه علمیه

ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.

 در حوزه علمیه نجف اشرف

آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّ تى ایشان به مشهد باز گشتند.

 در حوزه علمیه قم

آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

 مبارزات سیاسى

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

 همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)

آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

 دوّمین بازداشت

در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

 سوّمین و چهارمین بازداشت

کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.

 پنجمین بازداشت

حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:
«از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد».

 بازداشت ششم

در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان
که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

 در تبعید

رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

 در آستانه پیروزى

درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

 پس از پیروزى

آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم:
٭ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.
٭ ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366.
٭ ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولایت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/6/19 :: ساعت 2:20 عصر )

»» چرچیل

 زمانی که شما بالاخره تصمیم گرفتید تا سکان دار زندگی خود باشید، تا آن چه را برایتان واقعا اهمیت دارد بشناسید. تا برنامه و جهتی را تعیین کنید که روشن کند دقیقا به کجا و چگونه می روید، آن گاه شما نیز از همان احساس آرامشی سخن خواهید گفت که چرچیل در تاریک ترین ساعات تاریخ انگلستان از آن یاد کرده است. چرچیل این توانایی را داشت که بگوید: <مطمئن هستم که نباید شکست بخورم.> من به احترام اعتماد به نفسی که این معنی از آن برخاسته است، سر تعظیم فرود می آورم.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/6/19 :: ساعت 2:10 عصر )

»» جای خالی

خیلی چاق بود پای تخته که می رفت کلاس پر می شد از نجوا . تخته را که پاک میکرد بچه ها ریسه میرفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد . آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد . کلاس غلغله بود . یکی گفت :‏ * خانم اجازه ! گلابی بازم دیر کرده * و شلیک خنده کلاس را پر کرد . معلم برگشت . چشمانش پر از اشک بود . آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه ی سرد دیوار چسباند . لحظاتی بعد صدای گریه ی دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/6/18 :: ساعت 11:23 صبح )

»» و اینک این منم ایستاده در آستانه ی فصل خاطره ها

پرواز و تنهایی ... شب و سایه ها ... من و ترانه ها ... شاید من دورترین آرزوی مبهم یک ترانه در ذهن تو باشم ... در اینجا به عمق آرامشی عجیب می رسم حتی اگر نخوانی ام ...

اینک در سطر سطر جملات پنهانم عاشقانه هایم را می نویسم تا شاید اندکی میل پر کشیدن به سویت را تسکین بخشد و من چه غریبانه گم شده ام میان حضور نا تمام تو ...

و تو پنهان شده ای در اعماق ناب ترین احساساتم ....

گذشتن از خواسته ها یا خواستن گذشته ها ! فقط تو می دانی و من . معنای گذشتن از خواسته ها را و خواستن گذشته ها ...

می دانی من به قداست اینها فکر می کنم . صدای قلب غمگینم را می شنوی ؟ می گرید :همان قلب صادق و عاشق سکوت . بغض . بعضی که فرو خوردنیست . بعضی که بر جا مانده ی یک فریاد است . بعضی که نخواهد شکست تا نگهبان غرور شکسته ای باشد که مدتهاست در دریای آرام زندگی ام ته نشین شده ... !

می دانستی برای داشتن دل دریایی لازم نیست دلت را به دریا بزنی ؟

باید دریا را در سینه داشته باشی بی آنکه اسیرش کنی ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/6/17 :: ساعت 12:13 عصر )

»» برای وارد شدن به بهشت اول باید مرد ! ...

 

                                                                 
                  در دادگاه دلم .مغز من قاضی بود .جرم من عشقم بود.عشق من یاد تو بود.

-جایگاه ما در هیچ سرزمینی نیست، جایگاه ما حتی در کره زمین هم نیست، منزل حقیقی ما قلب کسانی است که دوستشان داریم و دوستمان دارند.

 

-تحمل اندوه از گدایی شادی راحت‏تر است..

 

-هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

 

-من به دنیا آمدم تا برای تو گریه کنم.....تا برای تو به زندگیم پشت کنم....تا صدای تو را از آن دنیا بشنوم و خود را با تو ببینم....تا از زندگی کردن بی تو تا ابد ناله کنم....تا شاهد نگرانی تو برای خودم باشم...و زندگی خواهم کرد
 
 
-عشق عریان ترین عضو انسان است که پنهان می ماند !
 
-یادم باشد به یادت بیندازم که قلبم فقط تو را صدا می زند...هیس...گوش کن...فقط و فقط تــــــو ...
 
 
-یک قلب پاک از تمام معابد جهان زیبا تر است.
 
 
-عشق پنهان شده در لا به لای اندوهی هولناک
پوشیده در پرده ای از ناکامی و شکست
سراب رنگینی که قلبها را تپش میداد.
 
 
 
-دستهایم را می گشایم
اینگونه
سرنوشتم را با تو قسمت می کنم
دو برگ کف نوشت که می گوید:
خواهم رفت
خواهم مرد
عاشق،
همیشه عاشق خواهم ماند
 
 
-آدم، گمشده اش را کجا می تواند پیدا کند؟ شاید نیمه دیگر من، همین بارانی است که انتظارش را می کشم و نمی آید
 
 
-زنگ ساعت مانند خط ترمزی برروی آسفالت خواب کشیده می شود....
 
 
                                                      برای وارد شدن به بهشت اول باید مرد ! ...


-دستهایم را بگیر.
و در آخر ...............مرگ!!!
 
 
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/6/16 :: ساعت 10:36 عصر )

»» مادر مهربان

 ساعت 3 شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد . پشت خط مادرش بود . پسر با عصبانیت گفت : چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت : 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی . فقط خواستم بگویم تولدت مبارک . پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد . صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ...

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.

( اشو زرتشت )



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/6/16 :: ساعت 6:5 عصر )

»» پل چوبی، نرسیده به میدان عشرت آباد

یادم می آید اولین باری که برای پرس و جویی درباره ی پرونده ی معافیت سربازی مهدی آمدم طرف میدان عشرت آباد و پل چوبی را دیدم و از زیرش رد شدم، موقع رد شدن داشتم فکر می کردم به اینکه نکند همین الان بیاید پایین. همین امروز هم که خانه ام همین اطراف است و اغلب از زیر پل رد می شوم، بدون استثنا موقع رد شدن از زیر پل همین ترس می آید سراغم. به بالای سرم نگاه می کنم؛ ماشین ها از روی پل رد می شوند و قطعات فلزی پل سر و صدای سهمگینی می کنند که در فضای زیر پل می پیچد. یه جایی خوندم که پل هایی مثل پل چوبی و پل خیابون حافظ اول بصورت موقتی برای چند سال ساخته شدن و بعدش دیگه همینجوری موندن.
مسیر کارم معمولا اینجوری ست که صبح ها از زیر پل رد می شوم و کنار خیابان انقلاب منتظر تاکسی می شوم و عصرها ایستگاه دروازه شمیران مترو پیاده می شوم، با تاکسی از روی پل رد می شوم و می آیم میدان عشرت آباد.
خانم از جلوی در تاکسی کنار می رود. من که زودتر مسیرم را گفته ام، سوار می شوم. راننده غرشی می کند و می گوید:
- به زنیکه می گم کجای شریعتی، می گه ...! شریعتی تا تجریش می ره.
به راننده نگاه می کنم. پیرمردی ست سبزه با عینکی ته استکانی.
- حالا کجای شریعتی می خواست بره؟
باز می غرد:
- پشت کوه! چه می دونم!
رسیده ایم به روی پل. لبخندی می زند و می گوید:
- چند شب پیش داشتم خواب می دیدم روی همین پل بودم که یه هویی پل خراب شد. همینجوری با ماشین افتادیم پایین. اون زیر پر ماشین بود. باخودم گفتم ای خدا! تازه ماشین گرفته بودیم ها!
با مکث می گویم:
- خیره انشاء الله.
- هرچی قسمته، همون می شه.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/6/16 :: ساعت 5:14 عصر )

»» عشق خدایی

 

دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست اسراف در محبت است . اگر میخواهی همیشه آرام باشی دلگیریهات رو روی ماسه بنویس و شادیهات رو روی سنگ مرمر.

پس بیا کسی رو دوست داشته باشیم که لایق دوست داشتنه .

بیا عاشق کسی باشیم که لایق عشقه.

بیا عاشق کسی باشیم که میدونیم هیچگاه و در هیچ شرایطی تنهامونه نمیذاره .

بیا عاشق کسی باشیم که هیچگاه از عشقش کم نمیشه بلکه عشقش همیشه جاودانه .

درسته عشق فقط و فقط لایق خداست

 فقط خدا  

 

parvaz ta sooghoot

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/6/16 :: ساعت 4:11 عصر )

<      1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جاودانگی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 19
>> بازدید دیروز: 9
>> مجموع بازدیدها: 70630
» درباره من

پرواز تا سقوط
مدیر وبلاگ : احمد و سحر[131]
نویسندگان وبلاگ :
ستاره (@)[28]


احمد و سحر

» پیوندهای روزانه

رژیم های غذایی [43]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
پاییز 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب