بسم الله الرحمن الرحیم
نمیدانم این چه حسی است که خدا در وجود آدم ها گذاشته ؟! هیچ وقت نتوانسته ام تعریفش کنم ، هیچ وقت ! یک لحظه به وجود می آید و برای همیشه جا خوش می کند در وجودت ، برای همیشه . هر کاری می کنی دست از سرت بر نمیدارد هر کار کنی . دیگر چیزی به نام غرور وجود ندارد . دیگر چیزی به نام من وجود ندارد . دیگر چیزی به نام من وجود ندارد . فقط او هست و او ، فقط او . به خودت می گویی " هر چی نزدیکتر باشم ، رسواترم ! " پس سعی می کنی دور باشی . اما نمی شود ! دوری نمی شود ! باید تظاهر کنی ، تظاهر کنی به بی اعتناعی ، به ..... اما بهانه گیری های دلت شروع می شود .... چند وقت می گذرد و تازه میفهمی که اگر هزار سال هم کوچ کنی و هزار کیلومتر دور شوی ، هیچ فرقی در احساس درونت به وجود نمی آید . چرا یک فرق پیش می آید : دلبسته تر می شوی !
نمیدانم این چه حسی است که خدا در وجود آدم ها گذاشته ؟ اما این را می دانم که حس خیلی زیبایی است ! زلال زلالت می کند ، درست مثل آب . بزرگ می شوی ! بزرگ و عاشق ! دلبسته دلبسته . پر از انگیزه های قشنگ ! جوان می شوی حتی اگر نود ساله هم باشی جوان می شوی ! آنقدر تحمل دوری و جدایی برایت سخت میشود که روز به روز به خدا نزدیک تر می شوی ! مؤمن میشوی ! عاشق و مؤمن ! برای او وهمه دنیا طلب برکت و رحمت می کنی ، خالص میشوی . خالص و پاک ! آنقدر این حس زیباست که تو هم زیبا می شوی ! روزی هزار بار زیبا میشوی !
نمیدانم این چه حسی است که خدا در وجود آدم ها گذاشته ؟ اما این را میدانم که خدا راه های قشنگی برای مؤمن کردن بنده هایش دارد !
میدانم دیر زمانیست که دارم مؤمن میشوم و زیبا ، لحظه به لحظه !!!
عشق... کلمه ای که اندک مردم معنی اش را میدانند
چون منصور حلاج را بردند تا بردار کشند ، یکی از یارانش گفت عشق چیست ؟ منصور
لبخندی زد و گفت ، امروز بین ، فردا بین و باز پسین فردا بین ، پس در آن روز بکشتند
و دیگر روز بسوختند و روز سوم خاکسترش به باد دادند... تذکرة الاولیاء
انتهای راه، مرگ است ؛ تکامل در انتهاست ؛ هیچ چیز کامل نیست ؛ یک معادله با سه مجهول
جیمز استفنر
جنگ ! کردار مفلوک اشرف مخلوقات...حادثه ای تا ابد باقی،بر پیکره تاریخ هر ملت...
جنگ! حرکتی بی پایان ...حرکتی که زخم چرکینش می ماند.بر خاک، بر 16 میلیون مین خنثی نشده در خاک... بر نوزاد متولد شده از مادری شیمیایی... بر عروسک غلطیده در خون دخترک... جنگ می ماند.بر افکار من... بر خوشی ها گسی که سرخوردهی یک حسرتاند… بر روحیات و دنیای من که بیمار است و کسی یارای همسویی اش ندارد...
جنگ! واژهی نابودی ...واژه ی طغیان رذالت و سرکشی...زایده افکار کژ اندیش و ویرانگر... جنگ! حرکتی بی پایان...
آتش بس! واژهای بی معنا برای من، برای تو... تو که هنوز اثرات آن امواج لعنتی بر سلول های خاکستریات چنگ می اندازند...تویی که انگشت ها به سویت نشانه می روند "هی مواظب باش،اون مرد موجیه..."
آتش بس! بی معنا برای مادرم...ماردم اسیر حسرت ها و زندگی نیمه تمام یک سال و نیمه...مادرم ،جنگجوی بی تفنگ و چکمه و کلاهخود... اسیر آرزو های برآورده نشده،آرزوی هایی که برای تو یک اتفاق روزمره است و یا عادت...
آتش بش! قراردادی بی هویت...برای جانباز موجی که جنونش را بر پیکر نحیف همسرش با مشت و فریاد خالی می کند...امان از آرامش پس از طوفان...امان از موهای مانده در مشت و بدنی کبود یادگار طوفان جنون...
شب بخیر فرمانده،فردا آخرین روز شهریور است و در تقویم کهنه ملتمان آغاز جنگی خونین رقم خورده است...
سالروز جنگی که پدرم و به دنبالش خوشی هایم را ربود... فرمانده ! قلب تو در میان خاکریزها و سیم خار دار ها جا ماند و قلب من زیر خروارها خاک سرد...حالا بی حساب شدیم .تو به یک دندهگی و انزوا متهم گشتی و من هم به تلخی مکرر و انسان همیشه غمگین...
موعود منتظر سلام...
اقاجونم.... دلم برای صفحات انتظارت خیلی تنگ شده بود... دلم برای خلوت کردن باهات تنگ شده بود. دلم برای همه حرفای تکراری لک زده بود. سیدی... میدونم همیشه کنارمونی... میدونم هر چقدر هم بد باشیم و با کارامون دل مبارکتو برنجونیم، بازم مهربونی. بازم حمایتمون میکنی... بازم باهامونی...
اقاجون... چقدر قشنگ حضورت رو بهمون می فهمونی. گل نرگس.... قرار دل بی قرارم، هنوزم نمی خوای ارومم کنی؟ نمی خوای قرارم باشی؟ همین طوری روزا داره میگذره، هر طرف رو نگاه میکنی هنوزم دنیا، همون دنیاست با همون رنگ دنیاییش. اقاجون خسته شدم از همه دنیا و دنیاییهاش. اون دلایی که اسفالت شده و تو برهوت انتظارشون هیچی جز خار و خاشاک پیدا نمیشه. خسته شدم از همه سراب هایی که سراسر زندگیمونو گرفته. اقاجون... یه دهه گذشت، هنوز صدای انا المهدی نشنیدیم. نکنه بازم...... نکنه بازم لیاقت نداشته باشیم. اگه این رمضونی نتونیم خودمونو برا اومدنت اماده کنیم، اون وقت.......... نه!!!!
اقاجون... خودت دعا کن برا ظهور... نمیدونم چرا ما هر چی می خوایم خالصانه دعا کنیم، همش یه جورایی............
مولا... میدونم که ما غایبیم و تو منتظر ما...... ولی ازت می خوایم عین همیشه بنده نوازی کنی.
مولا... برامون دعا کن. دعا کن منتظرت بشیم. دعا کن برا ظهورت خالصانه دعا کنیم. دعا کن تو زندگیمون حسّت کنیم. دعا کن هیچ وقت به ذهنمون خطور نکنه که تنهامون گذاشتی. دعا کن درک کنیم که لحظه لحظه نفس کشیدنمون رو می بینی و...........
قرار دل بی قرارم................ دیگه بیا.................
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
اللهم اجعل من انصاره و اعوانه
العجل یا العجل یا مولای یا صاحب العصر و الزمان ادرکنی
یا علی
کنفی از عشق بسازیم برای نجات دل
بیندازیم در چاه بی خردی و جوانی
بیرون بیاوریم غم غصه های جوانی را
و بنشینیم به تماشای وصال
و بنشینیم به تماشای جدائی
من شنیدم از درون قصه ها
اخر لیلی و مجنون مرگ است
لیک گفتم به دلم این عشق است اخر هر عشق پاکی مرگ است
امام رفت اما بیاموزیم ما......... راه را .............