اندکی تامل
قبل از پریدن فکر می کردم از همه بیچاره ترم اما....وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم.
-در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربونی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند
-در طبقه نهم مردی قوی جثه و پر زوری را دیدم که گریه می کرد
-در طبقه هشتم شخصی گریه می کرد چون نامزدش ترکش کرده بود
-درطبقه هفتم مردی را دیدم که داروی ضد افسردگی هر روزش را می خورد
-در طبقه ششم دوست بیکاری را دیدم که هنوز روزی هفت روزنامه میخرد تا بلکه کاری پیدا کند
-در طبقه پنجم اقایی به ظاهر ثروتمند را دیدم که در خلوت ، حساب بدهکاریهایش را می رسید
-در طبقه چهارم شخصی را دیدم که باز هم با نامزدش کتکاری می کرد
-در طبقه سوم پیرمردی را دیدم که چشم به راهست تا شاید کسی به دیدنش بیایید
-در طبقه دوم خانمی را دیدم که به عکس شوهرش که (شش ماه قبل مفقود شده بود)زل زده است
قبل از پریدن فکر می کردم از همه بیچاره ترم اما حالا میدانم که هر کس گرفتاریها و نگرانیهای خودش را دارد .بعد از دیدن همه فهمیدم وضعم انقدرها هم بد نیست.
حالا کسانی هم که من انها را دیدم دارند به من نگاه می کنند،فکر می کنم انان بعد از دیدن من با خودشان فکر می کنند وضعشان انقدر ها هم بدنیست
خوبه آدم همیشه یه راهی برای بازگشت بزاره ,بعضی وقتا دست خودم نیست, اینقدر عصبی میشم که میزنم همه ی اون چیزی رو که با تمام وجود و عشقم ساختم همه رو با چند جمله ی مزخرف به باد میدم, جملاتی که اصلا از ته دلم نیستن ,جملاتی که وقتی بعدا بهشون فکر می کنم مطمئن میشم توی لحظاتی که گفتمشون حتما خون به مغزم نرسیده , بعضی وقتا می تونم درستش کنم ولی وقتایی هست که دیگه خیلی دیر شده ... خیلی از ما اینجوری هستیم, صرفا اون جملاتی که به زبون میاریم حرفای دلمون نیستن, بعضی هاشون توی شرایط بد روحی زده شدن که هیچ کنترلی روی حرفایی که میزنیم نیست ,همیشه فرصت توضیح دادن به طرف مقابلمون بدیم, زود قضاوت نکنیم. با توام !حواست اینجاست؟؟؟