»» الهی
خدایا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی ات نداری
من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 11:4 عصر )
»» زندگی عجیبه
ما کسایی رو که به فکرمون هستن رو به گریه میندازیم .
ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن .
و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن .
این حقیقت زندگیه . عجیبه ولی حقیقت داره . اگه این رو بفهمی هیچوقت برای تغییر دیر نیست .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 10:56 عصر )
»» پسرک
پسرک
در تعطیلات کریسمس،در یک بعداز ظهر سرد زمستانی، پسر 6-7 ساله ای جلوی ویترین مغازه ای ایستاده بود.او کفش به پا نداشت و لباس هایش پاره پوره بودند زن جوانی از انجا می گذشت همین که چشمش به پسرک افتادآرزو واشتیاق را در چشم های او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید. انها بیرون امدند و زن جوان به پسرک گفت:حالا به خانه برگرد انشاالله که تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی . پسرک سرش را بالا اورد و نگاهی به او کرد و پرسید خانم!شما خدا هستید؟ زن جوان لبخندی زدو گفت :نه پسرم من فقط یکی از بندگان او هستم. پسرک گفت مطمئن بودم با او نسبتی داری.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ستاره ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 10:35 عصر )
»» نیما یوشیج
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم .
شباهنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران
خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
نیما یوشیج
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 10:16 صبح )
»» عشق
عاشق تر
عاشق تر از این بودم اگر لحظه پرواز
گر دست نجیب تو کلید قفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر عطر نفس هات
در لحظه بی همنفسی همنفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر فاصله ها را
این ایینه شبزده تکرار نمی کرد
عاشق تر از این بودم اگر هق هق ما را
این سایه سرما زده بیدار نمی کرد
با تو بهترین بودم همسایه خورشیدی
تو نقش تبسم را از ایینه دزدیدی
عاشق تر از این بودم اگر در شب وحشت
مثل تپش زنجیر نایاب نبودی
عاشق تر از این بودم اگر وقت عبورت
ان سوی سکوت پنجره خواب نبودی
عاشق تر از این بودی اگر ثانیه ها را
اندوه فراموشی من تار نمی کرد
عاشق تر از این بودی اگر این دل ساده
اسرار مرا پیش تو اقرار نمی کرد
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ستاره ( جمعه 86/6/30 :: ساعت 1:41 صبح )
»» بیکرانست دریا
بیکرانست دریا کوچکه قایق من های های کجایی عشق بی عاشق من
هر وقت دیدی در اوج قدرتی به حباب فکر کن
ملاک جسارت مرگ نیست بلکه زندگی است
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/6/29 :: ساعت 1:14 عصر )
»» بیکران
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/6/29 :: ساعت 1:12 عصر )
»» دروغ می گوید
دروغ می گوید
او حتی با بدنش دروغ می گوید
و تلاش ذهن را
برای فهم حقیقت خنثی میکند
با آرایش خود
با نگاهش
با راه رفتنش...
اودروغ می گوید!
ژانکوکتو-شاعر ونویسنده فرانسوی
1963-1889
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/6/29 :: ساعت 11:55 صبح )
»» تقدیم با عشق
تو هر جور دوست داری فکر کن ولی من همون عاشقی هستم که بودم
من همونم که بخاطر تو حاضر بودم تمام گلهای دنیا را برای تو بچینم و زیباترین آن را رو موهای تو بکارم تا شب و روز از نگاهم دور نمانی .
من همونم که ستاره های آسمان را هر شب موقع خواب برای تو می چینم و از آنها بستری نورانی درست می کردم تا موقع خواب گونه های تو از اکریل نور بدرخشند .
من همونم که در پی نگاهت چهره ها را از خود دور می کنم تا بهترین نگاهها را از چشمان تو ببینم .
من همونم که برای تو هزار بار می میرم و با صدای تو به رویا می روم .
من همونم که به تو روزی ۱۰۰۰ بار می گفتم دوستت دارم و تو با اشکهای چشمات عشقم را زیر سوال می بردی .
تو هرجور دوست داری فکر کن ولی من همون عاشقی هستم که بودم
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/6/29 :: ساعت 11:43 صبح )
»» آینه در آینه
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
هوشنگ ابتهاج
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/6/29 :: ساعت 11:18 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جاودانگی[عناوین آرشیوشده]