سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکیم ده خصلت دارد : پارسایی، عدل، فهم، گذشت، نیکی، بیداری، خودنگهداری، تذکر، هشیاری، نیک خویی و میانه روی . [لقمان حکیم]
پرواز تا سقوط
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خواب تلخ

 خواب تلخ

مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپندارید در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های پشیمانی را پرپر می کنم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/8/28 :: ساعت 1:38 صبح )

»» چنین گفت زردتشت

زورق آن‌جا ایستاده است.از آن سوی چه بسا راهی‌ست به « هیچ ِ» بزرگ!
اما کی‌ست که بخواهد در این «چه بسا» پای گذارد؟
هیچ‌یک از شما نمی‌خواهد در زورق مرگ پای بگذارد!
پس از چه رو می‌خواهید از  جهان- خسته باشید!
از جهان خسته‌اید و با این وجود هنوز به زمین پشت نکرده‌اید!
شما را همیشه هوسمند به زمین یافته‌ام، حتّا عاشقِ از - زمین - خستگی ِخود،
فروآویختگی لب‌تان بی چیز نیست! یک هوسِ کوچکِ زمینی هنوز بر آن نشسته‌است!
و در چشمانِ‌تان- مگر اَبرَکی از یک لذتِ از یاد نرفته‌ی ِ زمینی شناور نیست؟
بر رویِ زمین نوآوری‌هایِ خوب فراوان است، برخی سودمند، برخی دل‌پسند:
زمین را به خاطرِ آن‌ها دوست باید داشت.
و بر روی ِ آن نوآوری‌هایِ خوب چندان است که زمین به پستان ِزن می‌ماند:
هم سودمند، هم دل‌پسند.
و اما، شما از - جهان- خستگان! شما کاهلان ِزمین! شما را تَرکه باید زد!
با ضربه‌هایِ ترکه باید پاهای شما را دوباره جان داد!
زیرا شما اگر زمین‌گیر نیستید و وامانده‌هایِ نگونبختی که زمین از ایشان خسته‌است،
کاهلانِ روباه صفت‌اید یا گربه‌هایِ لذت پرستِ شیرین کام ِآهسته‌رو.
و اگر نخواهید دیگر بار با نشاط بدوید، باید از این جا بروید!
طبیب درمان ناپذیران نباید بود؛ زرتشت چنین می‌آموزد.
پس شما باید از این جا بروید!
باری، پایان دادن بیشتر دلیری می‌طلبد تا آغاز کردن ِ بیتی تازه:
این را طبیبان و شاعران همه می‌دانند.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/8/27 :: ساعت 2:6 عصر )

»» داداشی دوستت دارم

من بهترین داداشی دنیا رو دارم ... شاید خودش این رو ندونه!٬ ولی اون واقعا آدم بی نظیریه. وقتی باهاش حرف می زنم٬ وقتی دغدغه ها و نگرانی هاش رو می بینم٬ با همه وجود افتخار می کنم که آبجیشم ... دلم می خواد همیشه خوشحال و سرحال ببینمش. تحمل شنیدن صدای خسته و غمگینش رو ندارم! دلم می خواد همیشه در اوج باشه٬ چون لیاقتش رو داره. ایمان دارم که اون لیاقت بهترین ها رو داره.
داداشی من وسیع ترین و پاک ترین و مهربون ترین قلب دنیا رو داره ... قلبی که توی سینشه مثل یه دریا بزرگه!  
یاد بچگی هام افتادم که هر وقت کسی رو خیلی دوست داشتم و ازم می پرسیدن چندتا دوستش دارم٬ فقط با تعجب نگاهشون می کردم ... می دونی داداشی حالا هم بعد از این همه بزرگ شدن٬ هنوز نمی دونم چه طوری می شه با چند تا عدد دوست داشتن رو نشون بدی!! ولی می دونم که خیلی دوست دارم و خیلی برام عزیزی.
داداشی من٬ تو بی همتایی! ...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( پنج شنبه 86/8/24 :: ساعت 12:1 عصر )

»» یه نگاه به این نوشته ها بنداز شاید درکم کنی

حرفی برای گفتن نمانده وقتی تو خاموشی چه دلیلی هست برای شادی وقتی تو نیستی چه بهانه‌ای برای گریه هست وقتی حضور چشمانت نیست چه نیازی به زندگی است وقتی تو میروی چه اهمیتی دارد تپیدن قلب وقتی عشقت را دریغ کردی بیهوده شد وجود من

 

برای شکستن من یه اخم کافیه ... نیازی به فریادت نیست واسه اشک ریختنم سکوت تو کافیه ... نیازی به قهر نیست برای مردنم حرف رفتنت کافیه ... نیازی به انجامش نیست **** نمی خوام بین منو بین دلش جنگ بشه نمی خوام عشقی که اون نداره کم رنگ بشه من فقط یه چیزی از خدا می خوام واسه یک بارم شده دلش برام تنگ بشه

 

چقدر خوبه ادم یکی را دوست داشته باشه نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره نه به خاطر اینکه تنهاست و نه از روی اجبار بلکه به خاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره

 


 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/8/21 :: ساعت 5:19 عصر )

»» سکوت کردی

آنگاه که با دستانت واژه ی عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم،

اما به دستانت اعتماد داشتم

حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/8/20 :: ساعت 5:42 عصر )

»» داداشی اینو بخون

دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
کوه را با آن بزرگی میتوان هموار کرد
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی ، برو با دل بیا تا من بگردم
هرچه بیشتراوج بگیری در نظرمردمی که پروازرا نمی فهمند کوچیکتر به نظر میرسی . پس یا نظر مردم برایت مهم نباشد یا پرواز را فراموش کن

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/8/20 :: ساعت 5:24 عصر )

»» راهی برای بازگشت

پلهای پشت سرت را خراب نکن, متعجب خواهی شد اگر بدانی که بارها ناچار خواهی بود که از همان رودخانه عبور کنی...

خوبه آدم همیشه یه راهی برای بازگشت بزاره ,بعضی وقتا دست خودم نیست, اینقدر عصبی میشم که میزنم همه ی اون چیزی رو که با تمام وجود و عشقم ساختم همه رو با چند جمله ی مزخرف به باد میدم, جملاتی که اصلا از ته دلم نیستن ,جملاتی که وقتی بعدا بهشون فکر می کنم مطمئن میشم توی لحظاتی که گفتمشون حتما خون به مغزم نرسیده , بعضی وقتا می تونم درستش کنم ولی وقتایی هست که دیگه خیلی دیر شده ... خیلی از ما اینجوری هستیم, صرفا اون جملاتی که به زبون میاریم حرفای دلمون نیستن, بعضی هاشون توی شرایط بد روحی زده شدن که هیچ کنترلی روی حرفایی که میزنیم نیست ,همیشه فرصت توضیح دادن به طرف مقابلمون بدیم, زود قضاوت نکنیم. با توام !حواست اینجاست؟؟؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/8/18 :: ساعت 7:36 عصر )

»» یه لحظه از یادت جدا نمی شم

داداش احمد توی تک تک ثانیه ها بهت فکر می کنم, حتی ثانیه هایی که تو حواست جای دیگه ست, نمی گم برام مهم نیست که چقدر دوسم داری, آیا وسعت دوست داشتنت اندازه ی منه؟ولی اینو می دونم اینکه من چقدر دوستت دارم مهم تره, شاید بهش بگن عشق یه طرفه, نه, اینقدرا هم بی انصاف نیستم, ولی ترازو همسان نیست, یه طرفش سنگینی میکنه. اشکال نداره, عزیز تر از این چیزایی ...توی تنهایی هام همش به فاصلمون فکر می کنم ..فاصله ...فاصله ...فاصله...اما دلامون پیشه همه, اینطور نیست؟میگن دوری عشقای کوچیکو از بین میبره ولی عشقای بزرگو عظمت می بخشه.  ولی همش میگم خدایا نمیشد خودمونم پیش هم بودیم؟!نمی دونم ,شاید اینجوری بهتر باشه  هر وقت به عمق فاصلمون فکر می کنم این بیتو با خوم زمزمه میکنم..آروم میشم.عزیزم ای کاش امتداد لحظه ها تکرار سبز با تو بودن بود...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/8/18 :: ساعت 7:33 عصر )

»» تو منو آتیش زدی

امشب دوست دارم عقده هامو سر یکی خالی کنم ,می خوام فریاد بزنم, ولی کسی نیست جز خودم, عقده هامو سر خودم خالی می کنم. آره ,درست شنیدی! سر خودم. امروز که توی آینه نگاه می کردم, باورت نمیشه چی دیدم! چند تا تار موی سپید! مگه من چند سالمه؟توی نوزده سالگی واقعا انصافه؟می دونم تقصیر هیچکس نیست غیر خودم, همش حساسیت های بیخود و الکی, سر یه موضوع ساده چند شبانه روز اشکم جاری یه ولی دست خودم نیست زود ناراحت میشم, زود به دل می گیرم ,زود عصبانی میشم, زودم پشیمون میشم. امشب داشتم آرزو می کردم چی میشد یه بار فقط یه بار بعد یه دلخوری تو پیش قدم بشی آخه منم دل دارم, چقدر پا بزارم روی دلم و خواسته هام؟ شده یه بار اینکارو بکنی خدا وکیلی؟نه نشده, من خوب یادمه, ولی اشکال ندار,ه همون یه ذره غروری هم که واسم مونده بود به باد فنا رفت. دیگه هیچی نیست که نگران باشی هیچی برام نمونده, نه غروری, نه اعتماد به نفسی, نه دلی, نه جسمی, هیچی. میخوای باور کن میخوای نکن.

یه روز یه دیوونه ای بود...خودشو آتیش زد و سوخت, خاکسترشم باد برد...من همون دیوونه ام و تو اون آتیشه, تو منو سوزوندی, اما من گله ای نکردم چون من یه دیوونه ی آتیش پرستم...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/8/18 :: ساعت 7:28 عصر )

»» ...............نمی خوام با کسی شریک باشم.........

تا حالا ننوشتم ..

سخت نیست برام اما نمی دونم چرا مجبور شدم ...شعر رو خیلی دوست دارم اما به هر حال ....باید نوشت آنچه که تقدر می کند.چون نا نوشته ها را به سر تیغ می برند.

چند وقتیه دل گرفته ای ..گفتم آبجی بی خیال ..ول کن به خدا عمر داره می گذره.گفت نه

گفتم به جان من بر نمی گرده .گفت نه..

نمیدونم شاید چون دل خوشم فکر می کنم همه باید دل خوش باشن.

اما آدما بد جونورین..یکیش خود من..به خدا

نمی زارم آبجی ازدواج کنه..یکی نیست بگه آخه به تو چه..

اینا که گوش نمی دن بزار به خود خدا بگم.

خدایا ...می دونم گوش میدی...

به جان خودش که عزیزترینه عاشقشم

خوشبختیشو می خوام ..به ولاه گیر کردم..نمی دونم چطور بهش بگم ..

خودش می گفت خوابام همه درسته خدا خدا میکردم تو خواب ببینه و دیگه لازم نباشه که.......

راستی دیشب خوابشو دیدم .تا صبح فکر نمی کردم خواب باشه.وای بهترین شب زندگیم بود.........

اما ای کاش هیچ وقت بیدار نمی شدم...

ادما بدن .......نه که همه...... اکثرا خودخواهن

مثل من

مثل پدرم

مثل پدر بزرگم

مثل جدم

یه وقت فکر نکنید ارثیه اینا رو همینجوری گفتم.

من غرورم رو دوست دارم

در این مورد از تزسه از دست دادن ..غرورم رو بهونه می کنم ..سلاحه خوبیه..........

...............نمی خوام با کسی شریک باشم.........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/8/18 :: ساعت 2:15 عصر )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جاودانگی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 34
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 69425
» درباره من

پرواز تا سقوط
مدیر وبلاگ : احمد و سحر[131]
نویسندگان وبلاگ :
ستاره (@)[28]


احمد و سحر

» پیوندهای روزانه

رژیم های غذایی [43]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
پاییز 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب