»» حضرت امیرالمؤمنین
عالم کسی است که عملش موجب پارسایی و تقوا و زهد در این دنیای فناپذیر، و شیفتگی به بهشت جاوید باشد.
حضرت امیرالمؤمنین، علی(ع)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/7/23 :: ساعت 12:28 صبح )
»» گویند روزی.............
گویند روزی فرشته ای از سنگ پرسید : چرا مانند خاک از خدا نمی خواهی از تو انسان بسازد ؟
سنگ تبسمی کرد و گفت : هنوز آنقدر سنگ نشده ام که مستحق چنین خواسته ای باشم ...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( دوشنبه 86/7/23 :: ساعت 12:22 صبح )
»» به نام آن گوشه آسمان
خدایا به داده هایت شکر . به نداده هایت شکر . به گرفته هایت شکر . چون داده هایت نعمت . نداده هایت حکمت . و گرفتنه هایت امتحان است .
تا آدمیت چقدر فاصله است .......
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/7/22 :: ساعت 4:58 عصر )
»» آمین
ی پروردگار بزرگ . ای بیدار در خوابهای ما . ای آشکار در پنهان ما .
هم اکنون که دست به بالا آورده ایم و از اعماق دل در کران کهکشان ها بر وجود لایتناهیت دعا می کنیم و با تمام کوچکی خود ، خداوندیه بی پایانت را بانگ می زنیم ... بر ما اجابتی کن دعاهایمان را.
خداوندا در چنین شبهایی بیدارم و بر زبانم ذکر نامت و ذکر صاحب عدل دارم ...
ای مطلق بر وجودم چیز نا وجودی در عالم ناتوانی در وصفت ، تو را صدا می کند، ای آنکه از درون دل عذاب، آسایش و آرامش را متولد می کنی. ای آنکه و ای خدایی که بر من منت بندگی نهادی و اجازه سجده بر بارگاه ملکوتیت را می دهی . ای ناز نیازمندی چو من . ای زیبای ساکت من.
ای حقیقت خلوت من. ای تفکر وجود من. ای قدرت مطلق. ای صاحب بر امور من. ای مالک شبهای خسته من . ای مالک روح و جسم من. ای آنکه از هر که بگریزم بر خانه پر امید تو پناه می آورم. ای در شبهای قدر. ای شنونده دعاهای من .
ای آنکه بی پاسخ نگذاشته ای هر آنچه خواستم. ای آنکه هنوز هم معجزه می کنی . ای آنکه شرمسارم از آن چیزی که به من دادی و من ندیدم و شکرت نکردم. ای نگاهدارنده مسافران غریب عرفانت. ای موسیقی بی کلام عشق. ای رود زلال روح من. ای خداوند شایسته خداوندی.
تو را به این شبهای عزیز ، تو را به زمزمه های عاشقانه من، تو را به نجوای عاشق با دل تنهایش، تو را به نام بزرگ مردی که در این شبها نامش به خدا می ماند و شفایش به بزرگان دیگرت، تو را به آن لحظه ای که مرا خلق کردی.در من قرارده عشق علی را .
ای خدای بزرگ و یکتا تو خود از اسرار شبانه من از گریه های در بغز روییده من و از دل عاشق من آگاهی . بنده خوبی نبوده ام و جز گناه چیزی در چنته ندارم .
با دستان خالی و یک دنیا امیدواری به تو پناه آورده ام .
می گویند غیر ممکن است ...
از دست رفته ای دارم و چشم به راهم و اشک هایم بی اختیار سرازیر .
چشم به راهم و منتظر . دیگر راهی را بلد نیستم و دیگر امیدی برایم نمانده است .
مریضم و مریضی دارم . نه دوایی و نه درمانی . دست بر سر مانده ام و تنها .
حساب قرض مردم را مانده ام و از ترس آبرویم پنهان . مرا فرصتی باقی نیست .
اگر عشق من واقعی نبود که همانا من آن را واقعا باور داشته ام ولی دیگر او نیست ...
آه خدایا فرصتی نیست و راه چاره ای نمی دانم ...
می گویند غیر ممکن است .
آه خدایا من فقط تو را می شناسم و بس . مگذار آنچه را که عمری بر آن گذاشته ام را از دست بدهم . که معنی دوست داشتن را از تو آموخته ام ...
چشمانم را بی فروغ بر عشق از دست رفته ام مگذار . قبول دارم . همه را می پذیرم . دلم به عشق تو خوش و پشتم به وجود تو گرم است .
مگذار تا فردا صبح آبرویی برایم نمانده باشد که دستم سخت بسته است .
خدایا مریضم را تو درمان کن و مریضیم را تو شفا ساز .
خداوندا مزد دل شکسته ام را از تو می خواهم و نمیرم مگر آن را از تو بگیرم .
ای بخشاینده مهربان ...
ای تمام معنی هر چه زیبایی است. ای پدیداربه وجودت قسم.
ای خالق بوی خاک پس از باران. تو را دلها برای شنیدن صدایت می تپد .
خداوندا ما را به رحمتت مورد قضاوت قرار ده نه به عدالتت چرا که رسوای جهانیم ...
الهی آمین ...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/7/22 :: ساعت 4:56 عصر )
»» خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
نمیدانم این چه حسی است که خدا در وجود آدم ها گذاشته ؟! هیچ وقت نتوانسته ام تعریفش کنم ، هیچ وقت ! یک لحظه به وجود می آید و برای همیشه جا خوش می کند در وجودت ، برای همیشه . هر کاری می کنی دست از سرت بر نمیدارد هر کار کنی . دیگر چیزی به نام غرور وجود ندارد . دیگر چیزی به نام من وجود ندارد . دیگر چیزی به نام من وجود ندارد . فقط او هست و او ، فقط او . به خودت می گویی " هر چی نزدیکتر باشم ، رسواترم ! " پس سعی می کنی دور باشی . اما نمی شود ! دوری نمی شود ! باید تظاهر کنی ، تظاهر کنی به بی اعتناعی ، به ..... اما بهانه گیری های دلت شروع می شود .... چند وقت می گذرد و تازه میفهمی که اگر هزار سال هم کوچ کنی و هزار کیلومتر دور شوی ، هیچ فرقی در احساس درونت به وجود نمی آید . چرا یک فرق پیش می آید : دلبسته تر می شوی !
نمیدانم این چه حسی است که خدا در وجود آدم ها گذاشته ؟ اما این را می دانم که حس خیلی زیبایی است ! زلال زلالت می کند ، درست مثل آب . بزرگ می شوی ! بزرگ و عاشق ! دلبسته دلبسته . پر از انگیزه های قشنگ ! جوان می شوی حتی اگر نود ساله هم باشی جوان می شوی ! آنقدر تحمل دوری و جدایی برایت سخت میشود که روز به روز به خدا نزدیک تر می شوی ! مؤمن میشوی ! عاشق و مؤمن ! برای او وهمه دنیا طلب برکت و رحمت می کنی ، خالص میشوی . خالص و پاک ! آنقدر این حس زیباست که تو هم زیبا می شوی ! روزی هزار بار زیبا میشوی !
نمیدانم این چه حسی است که خدا در وجود آدم ها گذاشته ؟ اما این را میدانم که خدا راه های قشنگی برای مؤمن کردن بنده هایش دارد !
میدانم دیر زمانیست که دارم مؤمن میشوم و زیبا ، لحظه به لحظه !!!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/7/22 :: ساعت 4:41 عصر )
»» عشق...
عشق... کلمه ای که اندک مردم معنی اش را میدانند
چون منصور حلاج را بردند تا بردار کشند ، یکی از یارانش گفت عشق چیست ؟ منصور
لبخندی زد و گفت ، امروز بین ، فردا بین و باز پسین فردا بین ، پس در آن روز بکشتند
و دیگر روز بسوختند و روز سوم خاکسترش به باد دادند... تذکرة الاولیاء
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( یکشنبه 86/7/22 :: ساعت 4:18 عصر )
»» جیمز استفنر
انتهای راه، مرگ است ؛ تکامل در انتهاست ؛ هیچ چیز کامل نیست ؛ یک معادله با سه مجهول
جیمز استفنر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/7/6 :: ساعت 10:33 صبح )
»» ترجمه یک نیایش آمریکایی
دعا می کنم که چشمانمان باشی
و نظاره گر این باشی که کجا می رویم
و ما را یاری کنی که خرمند باشیم
هنگامی که نمی دانیم چه کنیم
بگذار حاجتمان این باشد
هنگامی که گمراه می شویم
ما را به راه راست هدایت کن
و با مرحمت خود ما را راهنمایی کن
به جایی که در امن و امان باشیم
دعا می کنم که نور رحمت تو را دریابیم
و آن را در قلبمان نگاه داریم
تا وقتیکه ستارگان خاموش می شوند
به یادمان بیاورد که در کجا هستی
بگذار حاجتمان اینباشد
هنگامی که سایه ها روزمان را پر کردند
ما را به راه راست هدایت کن
به ما چنان اعتقادی عطا کن که ایمن بمانیم
و عطا کن دنیایی را که در آن غم و غصه به پایان رسد
و در آن تمام قلبهای شکسته مرمت یابند
و اینگونه به خاطر می آوریم؛ همگی فرزندان خداوند هستیم
دست نیاز به سوی تو دراز می کنیم
و دستی دراز می کنیم که آسمان را لمس کند
از زندگی می خواهیم که مهربان باشد
و با لطف و محبت به ما بنگرد
آرزو داریم هر روحی؛ روح دیگری را برای عشق ورزیدن بیابد
بگذار که حاجتمان این باشد
درست مثل همه کودکان
ما محتاج پیدا کردن راه درستیم
با مرحمت خود ما را هدایت کن
به ما چنان اعتقادی عطا کن که ایمن بمانیم
ما محتاج پیدا کردن راه درستیم
با مرحمت خود ما را هدایت کن
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( جمعه 86/7/6 :: ساعت 10:23 صبح )
»» جنگ ! کردار مفلوک اشرف مخلوقات...
جنگ ! کردار مفلوک اشرف مخلوقات...حادثه ای تا ابد باقی،بر پیکره تاریخ هر ملت...
جنگ! حرکتی بی پایان ...حرکتی که زخم چرکینش می ماند.بر خاک، بر 16 میلیون مین خنثی نشده در خاک... بر نوزاد متولد شده از مادری شیمیایی... بر عروسک غلطیده در خون دخترک... جنگ می ماند.بر افکار من... بر خوشی ها گسی که سرخوردهی یک حسرتاند… بر روحیات و دنیای من که بیمار است و کسی یارای همسویی اش ندارد...
جنگ! واژهی نابودی ...واژه ی طغیان رذالت و سرکشی...زایده افکار کژ اندیش و ویرانگر... جنگ! حرکتی بی پایان...
آتش بس! واژهای بی معنا برای من، برای تو... تو که هنوز اثرات آن امواج لعنتی بر سلول های خاکستریات چنگ می اندازند...تویی که انگشت ها به سویت نشانه می روند "هی مواظب باش،اون مرد موجیه..."
آتش بس! بی معنا برای مادرم...ماردم اسیر حسرت ها و زندگی نیمه تمام یک سال و نیمه...مادرم ،جنگجوی بی تفنگ و چکمه و کلاهخود... اسیر آرزو های برآورده نشده،آرزوی هایی که برای تو یک اتفاق روزمره است و یا عادت...
آتش بش! قراردادی بی هویت...برای جانباز موجی که جنونش را بر پیکر نحیف همسرش با مشت و فریاد خالی می کند...امان از آرامش پس از طوفان...امان از موهای مانده در مشت و بدنی کبود یادگار طوفان جنون...
شب بخیر فرمانده،فردا آخرین روز شهریور است و در تقویم کهنه ملتمان آغاز جنگی خونین رقم خورده است...
سالروز جنگی که پدرم و به دنبالش خوشی هایم را ربود... فرمانده ! قلب تو در میان خاکریزها و سیم خار دار ها جا ماند و قلب من زیر خروارها خاک سرد...حالا بی حساب شدیم .تو به یک دندهگی و انزوا متهم گشتی و من هم به تلخی مکرر و انسان همیشه غمگین...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( چهارشنبه 86/7/4 :: ساعت 10:59 صبح )
»» درگذشت ناگهانی
خبر «درگذشت ناگهانی» اشخاص همواره مرا در ترسیم مسیر طولانی زندگی دچار تردید میکند. هر بار که مناسبتش فرا میرسد و آشنایی را گرفتار میکند ناگاه و ناخودآگاه به فضایی مبهم چشم میدوزم تا مگر نقطه روشنی در ذهن، مرا از سئوال همیشگیام برهاند: پیمانه عمر اشخاص در سپریشدن ایام و پیر شدن اعضا و جوارح پر میشود یا از تلاش و کوشش و عملکرد آنها؟! ما تا کی مهلت داریم؟
گرچه میدانیم بنا به اعتقادی همه ما در اجلی معین و محتوم به سر میبریم و وقتی این مدت سپری میشود کار تمام است. با این حال زندگی ناتمام آشنایان ـ از منظر کارهای ناقص و بهجا ماندهشان ـ همه ما را دچار سردرگمی و شگفتی و ترس میکند! کسی را ندیدهام براستی آماده مرگ باشد مگر آنکه بالاجبار زندگی موثر این جهانی او به نقطه صفر حیات نزدیک شده و مرگ گشایشی برای ادامه وجود او فراهم کند. آنهایی که مرگ را در زبان تعارف به سخره میگیرند و تمرین شجاعت میکنند! همگی برای خود مهلتی به غیر از آن اجل محتوم میشناسند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( چهارشنبه 86/7/4 :: ساعت 10:53 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جاودانگی[عناوین آرشیوشده]